سانایسانای، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

سانای ، شهره پاکی

باز از مهد کودک

سانای جان مربی ات عوض شده.   پدرت از نمایشگاه کتاب تبریز چندین کتاب داستان، مدادرنگی ، سی دی بازی و آموزشی،فلش کارت وعروسک انگشتی گرفته بود .بیشتر از همه از عروسکها خوشت اومده بود با خودت به مهد بردی وچقد خوشحال شده بودی که مربی بهت گفته بود هر روز با خودت بیار تا نمایش اجرا کنیم . یک روز به من گفتی خانم مربی به یکی از بچه ها جایزه داد .گفتم حتما بچه خوبی بوده .گفتی اتفاقا بچه خوبی نیست همش گریه می کنه و می گه سرویس من کی می یاد برم؟ دیروز هم گفتی مامان شما هم برای من جایزه بخرید بدید خانم مربی به من بده .پرسیدم مگه جایزه ها را مادرا می دن ؟خانم مربی خودش نمی ده ؟گفتی نه مامانا اسم بچه ها را می نویسن...
15 مهر 1391

روزهای دوم وسوم مهد رفتن

دختر مهر: برایت از اولین روز مهد رفتنت نوشتم روز دوم وسوم را نیز می نگارم تا بماند یادگار. یه مدتی بود برنامه کاری ما عوض شده بود از صبح تا بعد از ظهر یکسره توی دانشکده بودم و برام مقدور نبود 12 ظهر بیام دنبالت برای همین زحمت از مهد آوردنت را به آقاجون دادیم .  ولی خوشبختانه  برنامه کاری از اول مهر به حالت قبلی برگشت .  ظهر ساعت 12 با عجله اومدم مهد دنبالت  می خواستم روز اول خودم تحویلت بگیرم  و زودتر بدونم چی گذشته ، که  گفتند بابا بزرگش اومد تحویل گرفتم .مسافت مهد تا خونه چیزی نیست می شود پیاده رفت همانطور که قبلا هر وقت خواستیم مهد بیایم این مسیر را پیاده اومدیم وخیلی هم به...
8 مهر 1391
1