مسافرت کرج و شمال (خونه عمه ها)
سه شنبه 20 تیر ماه به اتفاق آقاجان ومامان صغری به خونه عمه هات سفر کردیم .
ابتدا به خونه آیناز ینا توی کرج رفتیم .کرج جای بخصوصی برای گردش نداره برای همین یه روز به باغ وحش تهران ویه روز هم به بازار رفتیم .
ورودی باغ وحش تهران
آهوان زیبا
سانای وآیناز
دلم خیلی برای حیوانای باغ وحش سوخت ما انسانها چقد بی رحم هستیم که به خاطر خودمون زبان بسته هارا زندانی کردیم وضعیت بعضی ها واقعا اسفناک بود بخصوص خزندگانی که داخل آکواریوم بودن دو سه وجب بیشتر جا نداشتن.
جمعه از کرج به سوی شمال حرکت کردیم این بار از آزاد راه قزوین- رشت . جایی که بابات 5 سال از جوانیش رو زمان ساخت این آزاد راه بدون ما اونجا گذرونده .
قبلا دو یا سه بار از جاده قدیم قزوین ، به شمال رفته بودیم ولی این اولین بار بود که از آزاد راه می رفتیم .بابات در مسیر حرکت از هر نقطه جاده برامون خاطره هایی تعریف می کرد.من نام همه محل هارا ندیده می دونستم چون زمانی که به بابات زنگ می زدم ومی پرسیدم کجایی نام محلی که اونجا بود را برام می گفت وحالا یک به یک اونجا ها را برام نشون میداد.
رود خانه شاهرود .
پل شاهرود توسط کارگاهی که زمانی بابات سرپرستش بود ساخته شده .
اسم این رود خانه راهم تلفنی خیلی از بابات شنیده بودم چندین بار هم از این رود خونه ماهی گرفته بود وبرای آکواریوم توی خونه آورده بود .برای همین دوست داشتم از نزدیک این رود را ببینم .
ما سه تا از بس کنار رودخانه موندیم که آقاجان ومامان صغری هم هوس کردن وآمدن توی آب.
در مسیر داخل ماشین شیطونی می کردی برای اینکه آرومت کنم روی پاهام نشوندمت ومترسکهایی که در مزارع بود را نشونت دادم وتو هم سرگرم شده بودی وهمش توی مزارع دنبال مترسک می گشتی .
اینجا هم چند تا سنگ پیدا کردی وداری مترسک درست می کنی تا کلاغا بترسن وفرار کنن.
سد منجیل
اینجا کم مونده بود باد تو رو ببره .فکر کنم مردم اینجا عادت کردن به این باد. واقعا برای ما که دو ساعت بیشتر نموندیم سخت بود.
در کنار درخت مقدس زیتون
بر شاخه زیتون
طبیعت زیبا - نزدیکی های رودبار برای استراحت توقف کردیم.
اشتباه نکنید اینا سنگ نیستن بلکه کیسه های پلاستیکی هستند .
سفید رود
من در کل عاشق طبیعتم بخصوص طبیعت شمال که کوه و دشت و جنگل و رود و دریا را یکجا در خودش جمع کرده . ولی ای کاش که با دستای خودمون این زیبایی ها نابود نکنیم .
رشت - خانه سردار جنگل میرزا کوچک خان
شکار لحظه ای از سانای ومادر بزرگش
متاسفانه به خاطر تعطیلی نتونستیم از خانه سردار دیدن کنیم.
و اما بعد از جنگل و رود نوبت دریاست.
دخترم دیگه بزرگ شدی چون اصلا ازدریا واهمه نداشتی از همون اول خودت رفتی توی آب .تازه می خواستی خودت به تنهایی بری پیش بابا و آقاجون که توی عکس مثل دو تا نقطه دیده می شن که من اجازه ندادم بابات خودش امد برد.
همه ساله من یا بابات اسم زیبایت را بر روی ماسه های ساحل حک می کردیم ولی امسال خودت وبدون اینکه ما بگیم نوشتی .
غروب زیبای خورشید. در حال درست کردن قلعه ای
در کنار باغ کیوی - جاده تالش به آستارا
بعد از خرید از بازار آستارا برای صرف چای ورفع خستگی اینجا اتراق کردیم.
سانای در حال چیدن تمشک در گردنه زیبای حیران
داری تمشک هایی که خودت چیدی را نشون می دی .
این ساعت بن تن هست به در خواست خودت از بازار آستار خریدی خیلی خوشت اومده بود عمدا دستت را بالا گرفتی که توی عکس دیده بشه البته فقط اون روز دستت کردی الان دیگه فراموشش کردی .
چند اسباب بازی دیگه هم خریدی که مشابه شون را داری بهت گفتم: سانای اینا چیه که می خوای بخری یه چیز مفیدی بخر به دردت بخوره .در جوابم گفتی: من بچه ام. بچه اسباب بازی می خره، مامان نیستم که لباس بخرم تو باید برام لباس بخری.
بر خلاف تصور من از تمشک خیلی خوشتت اومده بود بابات برات کلی تمشک چید.