غرش ... فریاد ... سکوت
غرش
------
ناگه سيه شد آفتاب فصل آتش
در شهر ترك از سرزمين زال و آرش
تيغ زمين در قلب آذربايجان شد
مرداد داغش يك شبه رنگ خزان شد
در زير پاها لرزه بر اندام افتاد
چون صيد مغلوبي ميان دام افتاد
***
فرياد
-----
چون اسب وحشي در ميان مردمان تاخت
هُرّاي او بر جان مردم لرزه انداخت
فرياد بود و جيغ و خون و سنگ و آوار
از هر طرف، بالا و پايين ، كوي و بازار
يك عمر در هر ثانيه از ذهن رد شد
اوضاع خوب شهرمان يكباره بد شد
آوار مي كوبيد بر هرجا كه مي خواست
هر لحظه از مرد و زنان شهر مي كاست
***
سكوت
-------
خاموش شد قلب زمين، مردم نترسيد
فرياد دادم من: كه آمد باز خورشيد
ناگه سكوتي تلخ و غمگين، واي بر ما
كو خانه هاي شاد و رنگين، واي بر ما
بازيچه اي بي دست و پا در زير آهن
بابا و ماماني و طفلي توي دامن
هر باد پيغامي به دست برگ مي داد
هر جا كه مي ديدم صداي مرگ مي داد
تيغ زمين در قلب آذربايجان شد
مرداد ايران يك شبه رنگ خزان شد
"شروين اسماعيلي "