سانایسانای، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

سانای ، شهره پاکی

قدم نو رسیده ها مبارک

عزیز مادر صبح چهارشنبه 27 اردیبهشت 91 دو قلو های عمه به سلامتی بدنیا اومدن. خداوندا باز سجده شکر به جا می آورم به خاطر همه چی . هنوز تصمیم نگرفتن اسم هاشون رو چی بزارن .شوهر عمه ،قبل از تولد نوزادان به همه  اس ام اس زده بود و چند تا اسم نوشته بود و از همه نظر خواهی می کردو دو تا اسم هم به سلیقه هر شخص برای دو قلو ها می خواست . من از بین  اسامی نوشته شده " آریا و پریا "را پسندیدم و اسامی "هلیا و ارشیا" را پیشنهاد دادم. بعد از چند روز به من گفتی :مامان اس ام اس بزن به عمه بگو سانای  اسامی  "مبینا و ارشیا "را پیشنهاد میده. و من هم زنگ زدم ونظر دخترم را هم به عمه ا...
6 خرداد 1391

4 خرداد تولد عشق

 سانای جان، ثمره عشق من:                                            ٦ سال گذشت .    آری برگ ششم کتاب زندگی مشترک من و پدرت ورق خورد ای کاش گذر زمان در دستم بود تا لحظه های با هم  بودن را آنقدر طولانی میکردم که برای بی او بودنم وقتی نمی ماند.                          ...
3 خرداد 1391

سخنی با دخترم (به بهانه روز مادر )

دخترکم : آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،   اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم   اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکم کن   یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنم   برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم...   وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن   وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر   وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو   وقتی پا...
27 ارديبهشت 1391

روز مادر

    مادر... کاشکی میشد بهت بگم چقدر صداتو دوست دارم چقدر مثل بچگیام لالاییاتو دوست دارم سادگیاتو دوست دارم خستگیاتو دوست دارم چادر نماز و زیر لب خدا خداتو دوست دارم کاشکی رو طاقچه ی دلت آینه و شمعدون میشدم تو دشت ابری چشات یه قطره بارون میشدم کاشکی میشد یه دشت گل برات لالایی بخونم یه آسمون نرگس و یاس تو باغ دستات بشونم   بخواب که میخوام تو چشات ستاره هامو بشمرم پیشم بمون که تا ابد دنیارو با تو دوست دارم دنیا اگه خوب اگه بد با تو برام دیدنیه باغ گلای اطلسی با تو برام چیدنیه   به سلامتی دو بوسه ! اولی وقتی بچه به دنیا میاد مادر میبوستش ولی بچه نمیفهمه! دومی وقتی مادر از دنیا میره و بچه میبوستش ولی دیگ...
22 ارديبهشت 1391

خاطره شب آخرین چهارشنبه سال 90

گل برگ زندگیم  سانای چهارشنبه سوری خوبی داشتیم مثل همیشه آقاجون توی حیاط آتیش روشن کرد از روش پریدیم ،ترقه ترکوندیم ومنور روشن کردیم وبه آسمون پرتاب کردیم .وکلی بزن وبکوب وبرقص کردی . حرارت آتیش داری صورتتو می سوزونه   ...
7 فروردين 1391

تبریک به بابا حسین

سانای جان یه خبر مهم برات دارم.  اتفاق مهمی که در این روزها اتفاق  افتاده اینه که بابا حسین دانشجو شده . آره عزیزم بابا از آزمون کارشناسی ارشد پردیس بین المللی ارس -دانشگاه تبریز  قبول شده  ویکشنبه هم رفت دانشگاه تبریز  ثبت نام کرد . من از اینجا هم از طرف تو و هم از طرف خودم از صمیمم قلب تبریک می گم وآرزوی موفقیت براش دارم. تو کوچولو هم باید حواست جمع باشه زیاد شیطونی نکنی تا بابا بتونه به درس ودانشگاه برسه .   ...
2 اسفند 1390

روز مهم در تقویم زندگی

  دخترم سانای صفحات  کتاب زندگی ما آدما متفاوتند در بین شان صفحاتی هستند که شماره آن برایمان خیلی مهمه مثل روز تولدمان ، به مدرسه رفتن مان،قبول شدن در دانشگاه ،فارغ التحصیل شدن ،سر کار رفتن ،تولد فرزندمان و ده ها روز دیگر.  اما در این میان روز بسیار سرنوشت سازی هم هست که  هرکسی شریک زندگی خود را انتخاب می کنه     آره دخترم 10 آبان یکی از بهترین روزهای زندگی من وبابات هست چون زندگی مشرکمون را درزیر یک سقف آغاز کردیم ٥سال مثل برق وباد گذشت در این پنج سال همسفر جاده زندگی بودیم . اتفاقات زیادی دراین مدت رخ داده مهمترین وشیرین ترینش  تولدت ...
10 آبان 1390