سانایسانای، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

سانای ، شهره پاکی

دوران کودکی ما

1390/12/20 11:59
1,078 بازدید
اشتراک گذاری

دخترک سیاه چشم من

زمان کودکی تو با زمان کودکی من و بابا  خیلی فرق کرده هنگام گشت وگذار در وبی    http://mb88.persianblog.ir    این مطالب را دیدم که درست گویای زمان کودکی ما بود با اطلاع دادن به صاحب وبلاگ خالی از لطف ندیدم که برا تو بنویسم .

شما یادتون نمیاد , ولی من یادم میاد !

 

- شما یادتون نمیاد ؛
اون موقع ها مُچ دستمون رو گاز می گرفتیم , بعد با خودکار روی جای گازمون ساعت می کشیدیم ... مامانمون هم واسه دلخوشی مون ازمون می پرسید : ساعت چنده ؟ ذوق مرگ می شدیم !

- شما یادتون نمیاد ؛
وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم , الکی مداد رو بهانه می کردیم بلند می شدیم می رفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم .

- شما یادتون نمیاد ؛
یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه پلاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !

- شما یادتون نمیاد ؛
که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود ! کانال یک و کانال دو .

- شما یادتون نمیاد ؛
دوست داشتیم مُبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم ... !

- شما یادتون نمیاد ؛
عیدا میرفتیم خرید عید , می گفتن کدوم کفش و میخوای ؟ چه ذوقی می کردیم که قراره کفشمون و انتخاب کنیم ! کفش تق تقی هم فقط واسه عیدا بود .

- شما یادتون نمیاد ؛
مقنعه چونه دار می کردن سرمون که هی کلمون بــِخاره , بعد پشتشم کش داشت که چونش نچرخه بیاد رو گوشمون !!

- شما یادتون نمیاد ؛
بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک ، می رفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب , همچین ملتمسانه به اونی که سوار تاب بود نگاه میکردیم که دلش بسوزه و پیاده شه ما سوار شیم ! بعدش که نوبت خودمون می شد دیگه عمرا" پیاده می شدیم !!!

- شما یادتون نمیاد ؛
پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی . بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکار و پاک کنیم همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد .

- شما یادتون نمیاد ؛
وقتی مشق می نوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم , عرق میکرد . بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه می شد و جاش میموند . دیگه هر کار میکردیم نمیرفت . آخر سر مجبور می شدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد می دیدیم دفترمون رو سوراخ کرده !

- شما یادتون نمیاد ؛
از جلو نظاااااااااام !

- شما یادتون نمیاد ؛
اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه , احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم , دلتون بسوزه !

- شما یادتون نمیاد ؛
سر صف پاهامون و 180 درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم !

- شما یادتون نمیاد ؛
گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون نقاشی می کشیدیم . بعد تند برگ می زدیم می شد انیمیشن !

- شما یادتون نمیاد ؛
صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم ! به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود , ولی سمت چپی ها نو بود .

- شما یادتون نمیاد ؛
آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم دَرستون کجاست , اونا یه درس از ما عقب تر باشن !

- شما یادتون نمیاد ؛
برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز می کردیم و می بردیم سر کلاس پُز می دادیم !

- شما یادتون نمیاد ؛
با آب قند اشباع شده و یک نخ نبات درست می کردیم می بردیم مدرسه !

- شما یادتون نمیاد ؛
تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم .

- شما یادتون نمیاد ؛
دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیل !

- شما یادتون نمیاد ؛
تو دبستان وقتی مشقامون و ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون , الکی تو کیف مون و می گشتیم می گفتیم : خانوم دفترمون و جا گذاشتیم !!

- شما یادتون نمیاد ؛
افسانه توشی شان رو !!

- شما یادتون نمیاد ؛
چی شده ای باغ امید , کارت به اینجا کشید ؟؟ دیدم اجاق خاموشه , کتری چایی روشه , تا کبریت و کشیدم , دیگه هیچی ندیدم !

- شما یادتون نمیاد ؛
برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه " برگه امتحان " گنده نوشته بودن !!

- شما یادتون نمیاد ؛
با آب و مایع ظرفشویی کف درست می کردیم , تو لوله خالی خودکار بیک فوت می کردیم تا حباب درست بشه !

- شما یادتون نمیاد ؛
هر روز صبح که پا می شدیم بریم مدرسه ساعت 6:40 تا 7 صبح رادیو برنامه " بچه های انقلاب " رو پخش می کرد و ما همزمان باهاش صبحانه میخوردیم .

- شما یادتون نمیاد ؛
توی خاله بازی یه نوع کیک درست می کردیم به اینصورت که بیسکویت رو توی کاسه خُرد می کردیم و روش آب می ریختیم .

- شما یادتون نمیاد ؛
انگشتر فیروزه , خدا کنه بسوزه !

- شما یادتون نمیاد ؛
اون موقع ها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم , رو در می  نوشتن : آمدیم منزل , تشریف نداشتید !!

- شما یادتون نمیاد ؛
بچه که بودیم به آهنگ ها و شعرها گوش می دادیم و بعضی ها رو اشتباهی می شنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه , بعد همونطوری غلط غولوط حفظ می کردیم !

- شما یادتون نمیاد ؛
خانواده آقای هاشمی رو که می خواستن از نیشابور برن کازرون , تو کتاب تعلیمات اجتماعی .

- شما یادتون نمیاد ؛
دختره اینجا نشسته , گریه می کنه , زاری می کنه , از برای من یکی رو بزن !! یه نفر هم می نشست اون وسط توی دایره , الکی صدای گریه کردن درمی آورد !

- شما یادتون نمیاد ؛
با مداد تراش و آب پوست پرتقال , تارعنکبوت درست می کردیم .

- شما یادتون نمیاد ؛
تو کلاس وقتی درس تموم می شد و وقت اضافه می آوردیم ، تا زنگ بخوره این بازی رو می کردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون ، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب می کردند ، اونکه وارد می شد هر چقدر که به اون چیز نزدیک تر می شد ، محکم تر رو میز می کوبیدیم .

- شما یادتون نمیاد ؛
دبستان که بودیم , هر چی می پرسیدن و می موندیم توش ، می گفتیم ما تا سر اینجا خوندیم !

- شما یادتون نمیاد ؛
خانم خامنه ای ( مجری برنامه کودک شبکه یک رو ) با اون صورت صاف و صدای شمرده شمرده ش .

- شما یادتون نمیاد ؛
سه بار پشت سر هم بگو : گاز دوغ دار , دوغ گازدار !! یا چایی داغه ، دایی چاقه .

- شما یادتون نمیاد ؛
صفحه های خوشنویسی تو کتاب فارسی سال سوم رو .

- شما یادتون نمیاد ؛
قبل از برنامه کودک که ساعت پنج بعدازظهر شروع میشد , آخر برنامه هم نقاشی های فرستاده شده بود که همش رنگ پریده بود و معلوم نبود چی کشیدند .
تازه نقاشی ها رو یک نفر با دست میگرفت جلوی دوربین ، دستش هم هی میلرزید !!
آخرش هم : تهران ولیعصر خیابان جام جم ساختمان تولید طبقه دوم، گروه کودک و نوجوان .

- شما یادتون نمیاد ؛
قرآن خوندن و شعار هفته ( ته کتاب قرآن ) . سر صف نوبتی بود برای هر کلاس ، بعد هر کس میومد سر صف مثلا" میخواست با صوت بخونه میگفت : " بییییسمیلّـــَهی یُررررحمـــَنی یُرررررحییییییم " .

- شما یادتون نمیاد ؛
تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم می شد , خدا خدا می کردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم !

- شما یادتون نمیاد ؛
همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود می شکست و بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه !

- شما یادتون نمیاد ؛
یکی از بازی های محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود , با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیست ها , یا ضرب المثل یا چیستان ...

- شما یادتون نمیاد ؛
قدیما تلویزیون که کنترل نداشت , یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه , با پاش کانال ها رو عوض کنه !

- شما یادتون نمیاد ؛
گل گل گل اومد , کدوم گل ؟ همون که رنگارنگِ , برای شاپرکها یه خونه ی قشنگه . کدوم کدوم شاپرک ؟؟ همون که روی بالش , خالهای سرخ و زرده ، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده ، میره و برمیگرده ... شاپرک خسته میشه , بال هاش و زود می بنده , روی گلها می شینه , شعر میخونه میخنده ...

- شما یادتون نمیاد ؛
خط فاصله هایی که بین کلمه هامون می ذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی می خواستیم خاص باشه , ستاره می کشیدیم .

- شما یادتون نمیاد ...

در آخر اضافه کنم

توی مدرسه زنگهای ورزش  ،هفت سنگ و وسطی بازی می کردیم .

یه ماه مونده به دهه فجر در تدارک برنامه های دهه فجر بودیم از معلمون اجازه می گرفتیم تا بریم نمازخونه خودمون رو برا برنامه های دهه فجر آماده کنیم تازه  یه روز از دهه فجر را توی کلاس جشن می گرفتیم ودرس را تعطیل می کردیم وبا پولی که از بچه ای کلاس گرفته بودیم شرینی ومیوه وشکلات می خریدیم.

در شب نشینی ها با بچه های فامیل اسم وشهرت  ویا نقطه به نقطه بازی می کردیم .و در آخر پوست پرتقالهایی که خورده بودیم را داخل شیشه خودکارمون میکردیم وبه طرف همدیگه پرت میکردیم .

منتظر می موندیم شنبه ها ساعت ٩ برسه سریال اوشین را ببینیم ودوشنبه ها آیئنه را ببینیم .

وسط سال تحصیلی شروع به پاک نویسی دفتر ریاضی مون می کردیم .

بعضی معلما به گچ حساسیت داشتن یه طرف گچ ها رو کاغذ کادو می پیچیدیم تا دستشون گچی نشه .

آسفالتو با میخ سوراخ می کردیم وگوگردهای کبریتها را توش میریختیم و ودوباره میخ را می زاشیم روی گوگردها  واز دورسنگ پرتاپ می کردیم روی میخ تا منفجر بشه .

با قوطی کبریت ها و نخ ،تلفن درست می کردیم و هرکدوم یک سر کوچه می ایستادیم وباهم حرف می زدیم .

با کاغذهای روزنامه بادبادک درست می کردیم وبادبادک هر کی بالاتر می رفت  احساس غرور میکرد.

با کاغذهای رنگی فرفره درست می کردیم ودستمون میگرفتیم ومی دویدیم  .

نقاشی می کشیدیم وداخل لوله می کردیم  لوله می شد دوربین عکاسی ،از همدیگه عکس میگرفتیم نقاشی های کشیده شده را بعنوان عکس به مشتریهامون تحویل میدادیم .

شکل هایی که از داخل آدامسها در می اومد را بهم چسپ می زدیم وبا کارتن خالی دستمال کاغذی تلویزیون درست می کردیم.

با کاغذ قایق درست میکردیم و توی تشت پر از آب می انداختیم .هواپیما درست میکردیم وبه هوا پرت می کردیم .

   سانای

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مونایی
20 اسفند 90 12:08
خواهش می کنم عزیزم .
مامان آرینا موفرفری
20 اسفند 90 15:40
خیلی جالب بود عالی بود بی نظیر بود مخصوصا اون قسمت گچ آوردن و بیرون رفتن از کلاس.
رعنا(مامان سیما سادات)
20 اسفند 90 18:45
وای وای ژیلا جون منو بردی به دهه شصت و هفتاد زمانی که بهترین دوران برامون بود روزهای شیرینه کودکی.همه این نوشته ها رو من تک تک تجربه کردم و الان با یاداوریشون اشک تو چشمام جمع میشه.راستی که این غافله عمر عجب می گذرد.... راستی من البته با اجازه شما می خوام این نوشته ها رو تو وبلاگ سیما هم بگذارم شاید زمانی که می خواد بخوندشون براش جالب باشه. بووووووووووس برای سانای خوشگل
مامان رها
21 اسفند 90 10:01
سلام خانومی عزیزم چه دورانی داشتیم ما و چه دورانی دارن بچه های ما به نظر ما دوران ما جذاب تر بود چون الان همه چی ماشینی شده روی سانای جون رو ببوس
مامان پریسا
21 اسفند 90 15:12
چه بانمک چه چیزایی یاد اوری کردید. با عرض پوزش از تاخیر طولانی. پیشاپیش سال نو را به شما تنبریک میگم. خوش باشید
ریحانه کوچولو
21 اسفند 90 16:06
خیلی جالب بود عالی بود چه دورانی
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
21 اسفند 90 18:22
خدا کنه ما هم بتونیم یادگاریهای شیرینی از دوران کودکی بچه هامون براشون بسازیم.
زهره مامان نیایش
21 اسفند 90 20:44
سلام عزیزم آره خیلی خاطره انگیزه این اتفاقات دوران کودکی ما من هم جایی خونده بودم فکر کنم تو وبلاگ نگین جون بود با خیلی از خاطره هاش خندیدم و با بعضی هاش ه اشک ریختم بعضی خاطره ها که یاد آور کسانی باشه که الان نیستن بغض آدم رو می ترکونه ولی بازم ممنون ا زپست جالبت حتما سانای هم خوشش میاد ممنون پیش ما میای و ممنون از نظر لطفت سال خوبی پیش رو داشته باشی
مامان سانلي
22 اسفند 90 1:57
چه جالب مامان ساناي دوران كودكي مون رو به تصوير كشيدي.من كه رفتم اون دوران.يادش بخير
مامان علی
22 اسفند 90 11:07
چه خاطراتی بود و جالبه یه جورایی بین همه مشترکن وذهن آدم رو به سمت اون زمانها قلقلک میده. ممنون از پست قشنگت دوستم
مامان سها
23 اسفند 90 18:33
سوزانید بدی را در آتش تا ز آتش برون آید نیکی www.persiancards.com/images/ecard/132.swf
مامان آیناز
3 فروردین 91 1:29
سال نو مبارک خانوم خیلی عالی بود متشکر از این که منو بردی به ایام پر از خاطره
مامان تارا
7 فروردین 91 8:02
سلام مامان ساناي سال نوتون مبارك باشه بوس براي دخمل خوشگلت روحمون رو تازه كردي با اين خاطراتي كه يادآوري كردي منم دوست دارم اين پست رو تو وبلاگ تارا بذارم البته با اجازه شما لينكتون كردم عزيزم
مامان ماهان
7 فروردین 91 9:09
خیلی خیلی جالب بود