سانایسانای، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

سانای ، شهره پاکی

هموطن، چهل روز پیش زلزله خانه ام را لرزاندو حال سرما تنم را .

1391/6/29 21:29
589 بازدید
اشتراک گذاری

سانای جان:

زندگی جاریست ولی ... چگونه؟

 برای تو می نویسم از درد . از درد مردم بی خانمان، از درد مردمی که چهل روز پیش زلزله خانه شان را لرزاندو در یک آن کاشانه شان را به تلی خاک تبدیل کرد.مردم دیگر از زلزله نمی ترسند چون چیزی ندارند از دست بدهند .هرچه داشتند از دست رفت.

این چهل روز بر مردم زلزله زده چه گذشت ؟ به فکر کدام مصیبت خود باشند ؟ از دست رفتن عزیزان ؟ ویرانی خانه وکاشانه ؟ آوارگی وبی خانمانی ؟ از دست دادن احشام؟  زندگی در چادر؟

.

.

.

و اما حالا بعد از گذشت چهل روز، توی چادر تنشان از سرما می لرزد.

 این بار نگران باد وباران وسوز وسرما هستند که چادر، تنها پناهگاهشان را می گیرد .آیا تا حال شنیده ای مردمان روستایی از آمدن باران وپاییز ناراحت شوند؟ نه هرگز. باران برایشان رحمت است و پاییز برداشت دسترنج یک سالشان .

 ولی امسال مردم "قره داغ" با دیدن چند تکه ابر سیاه بر آسمان، چشمهایشان بارانی می شود وبا بارش چند قطره باران چادر و زیر اندازشان خیس.

 آنوقت هست که نمی توان تا صبح چشم روی هم گذاشت

چند روز پیش بودصبح پدرت تا چشمش را باز کرد گفت خدا به داد زلزله زده ها برسه من که توی خونه با لحاف لرزیدم . ولی دخترم چه کاری از دست ما برمی آید.

علیرغم اینکه چند روز اول وقوع زلزله، مردم  دلخور شدن به خاطر پاره ای از مسایل . ولی روز های بعد همه سنگ تمام گذاشتن( حالا بماندکه این امداد ها خوب مدیریت می شود یا نه ؟) همه مردم با جان ودل کمک کردن.

 هر کس به طریقی ، یکی با حضور خود در مناطق زلزله زده ،دیگری با اهدای خون ، آن یکی دیگر با اهدای مدال المپیک  .زن خیری با تقبل ساخت چند منزل. خبرنگاری با اهدای گوشواره خود. کارمندان دولت با پرداخت چند روز از حقوقشان .و خیلی کمک های دیگرکه واقعا جای شکر دارد این همه همدلی مردم.

 ولی با این حال باز بی خانمانی... 

چند روز دیگر مدارس باز گشایی می شود پارسال همین موقع ها بود دخترک یک کیف صورتی خریده بود و با اشتیاق فراوان آن را به دوستانش نشان می داد. پسرک چوب به دست از چراگاه برمی گشت با خود فکر میکرد که باید برای رفتن به مدرسه آماده شود .بچه ها در حیاط مدرسه جمع بودن تا معلم از شهر برسد. صدای همهمه بچه ها کوچه های روستا را پر کرده بود . بوی نان داغ از منازل به مشام می رسید. زنان ودختران، سر چمشه در حال شستن رخت و ظروف بود و مردان در حال جمع آوری میوه باغ . حال کو اون شور وحال زندگی؟

هم زبان ، هم وطن

 خشت خشت خانه ات را خواهیم ساخت...

ولی کی ؟

 بشتابیدکه سرما در کمین است.

حيدربابا ، کندين گوْنى باتاندا
اوشاقلارون شامين ئييوب ، ياتاندا
آى بولوتدان چيخوب ، قاش-گؤز آتاندا
بيزدن ده بير سن اوْنلارا قصّه ده
قصّه ميزده چوخلى غم و غصّه ده

 

سانای

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز
 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان علي خوشتيپ
30 شهریور 91 1:28
واقعا مايه تاسفهنمي دونم چرا همه فقط شعار ميدن؟اشكال كار كجاس؟ خصوصي عزيزم