مسافرت روزهای پایانی تابستون 90
سانای عزیزم جمعه صبح زود، به اتفاق عمه اینا ومادر بزرگ به طرف کرج راه افتادیم . صبحونه را در یکی از پارکینگ های آزاد راه خوردیم عزیزم برخلاف جاده قدیم مسیر آزاد راه تبریز - تهران برهوته ،جای مناسبی برای اطراق نداره. اصلا عجله نداشتیم که زود برسیم برای همین سر راه به سلطانیه رفتیم که بعد از زنجان هست و١٠ کیلومتر از آزاد راه فاصله دارد .
توریست کوچولو
گنبد سلطانیه بزرگترین بنای آجری جهان
نرسیده به قزوین برای صرف ناهار توقف کردیم چقد آب بازی کردین.
اینجا هم تاب بازی - مجتمع تفریحی چمران
سانای قشنگم، باغ گلها واقع در مجتمع چمران بعلت تعمیرات تعطیل بود من وبابات که عاشق گل وگیاهیم افسوس خوردیم که نتونستیم بازدید کنیم.فقط تونستیم چند تا عکس بگیریم
باغ گلها
صبح، بعداز صرف صبحانه از عمه اینا ومادر بزرگ خداحافظی کردیم وبه طرف شمال را ه افتادیم همسفرهامون به اتفاق آیناز ومامانش روز بعد قرار بود از طرف رشت به رضوانشهر بیاین ولی ما دوست داشتیم از جاده چالوس بریم عجب باصفا ودیدنی بود. همین که از کرج خارج میشی به موازات رودخونه کرج وکوه بلند پیش می ری وبه سد کرج میرسی ناگفته نماند از چندین تونل بزرگ وکوچک رد می شی تونل طولانی وهفتادو چند ساله کندوان هم که در اغلب ماههای برفی بسته هست در این مسیر قرار گرفته (آذربایجان ماهم یه دهکده توریستی بنام کندوان دارد که نزدیک تبریزه توریست کوچولوی من سانای ،اونجا هم رفته ودرقسمت "آلبوم سانای (سال ٨٩) " عکساش هست) تو عاشق تونلی تا یکی را رد می کردیم فوری می پرسیدی باز هم تونل هست .جاده پر پیچ خم وسر سبز را هم با گفتن نمی تونم توصیف کنم هرکس باید با چشم خودش زیبایهایش را ببیند .
سد کرج
بعد از اینجا توی همه عکسها این عروسک هم دستته از کرج خریدیم، اسمش بیبی بورن هست بهش آب وغذا (پودری که به آب قاطی می کنی )میدی و روی صندلی توالت منشونی دستشویی می کنه ویا براش پوشک می بندی .
هزارچم - نمی شه زیباها را در چند عکس آورد .
دره بسیار زیبا، که برای صرف ناهار توقف کردیم . باد می اومد تو هم اصرار میکردی که چادر برپا کنیم و ما قبول نکردیم برا همین قهر کردی اصلا اجازه ندادی عکس تکی ازت بگیریم از چندین عکس تکی فقط اینجا صورتت مشخصه.
بالاخره به شهر چالوس رسیدیم ومستقیم به سمت دریا رفتیم . همان جایی از آن سال گذشته خاطرات خوشی تو ذهنمون حک کرده بود .
برای صرف چای دریکی از آلاچیق ها اطراق کردیم .
تو و بابات عاشق دریا وآب بازی هستین بعد از خوردن یه استکان چای رفتین تو آب .
پرواز با قوی بادی
قوی بادی را پارسال از ساحل محمود آباد خریده بودیم اونجا شب رفتین توی آب براهمین نتونسته بودم ازت عکس بگیرم .
بابات در حال نوشتن اسم قشنگ تو .شما توی آب بودین من هی اسمتو می نوشتم تا می خواستم عکس بگیرم موج می اومد پاک می کرد به بابات گفتم شما بنویس من فوری عکس بگیرم .
در حال ماسه بازی
مجسمه های ماسه ای شاهکار پدر ودختر
پدر در حال ماهگیری برای دخترش .
بعد از آب تنی وماسه بازی لباسهات رو پوشوندم خیال برگشتن نداشتی دوباره با بابا تو ساحل قدم زدین. بابات چهار تا ماهی گرفت انداخت تو بطری خیلی ذوق می کردی بعد خودت آزادشون کردی رفتن تو دل دریا پیش مادراشون .
مواظب باش پات لیز نخوره خودت رفتی رو سنگ می گی عکس بگیر
دختر گلم چقد خوشحاله داره می رقصه
آخ چشمم
دوباره در حال ماسه بازی این دفعه داشتی هزار پا یا مار می ساختی چندین جا با ماسه علامت گذاری کرده بودی ومی گفتی باید اینارو بهم وصل کنم
طلوع زیبای خورشید در دریای شمال - چالوس
خیلی اصرار کردم بیای ازت عکس بگیرم نیامدی من هم فقط از طلوع خورشید گرفتم .
نا خدا سانای
عینک آفتابیم یادم رفته
بابا خوابیده بود مادر ودختر کله سحر اومدیم ساحل موج می خورد به سنگها و آب به لباسات میپاشید وتو یه خورده می ترسیدی
وای چقد گوش ماهی
و اما شهر جنگلی رامسر
مواظب باش دختر شجاع
هتل قدیم رامسر
کنار هتل قدیم کاخی هم هست سفرهای قبلی اونجا رفته بودیم این سفر دیگه نرفتیم
جاده منتهی به دریا جلوی هتل قدیم
ساحل رامسر
رامسر یه ییلاقی بنام جواهر ده وپارک جنگلی بنام صفا رود وتله کابینی داره که سفرهای قبلی اونجاها رفته بودیم
گلهای کاغذی
ظهر رسیدیم خونه عمه بعد از ظهر باران اومد با این حال رفتیم شفارود کنار دریا. با اون اوضاع رفتین تو آب .من هم همش حرص می خوردم که سرما می خورین ولی شما می گفتین آب گرمه می چسبه .
سانای دختر قایق ران در دریای طوفانی شفارود -رضوانشهر
بعد از اینکه برگشتیم خونه ،حمام کردیم . می خواستیم توی ایوان لباسها رو روی بند بندازیم که یه بچه قورباغه مشاهده کردیم با دریا اصرار کردید که بیارین تو خونه با هاش بازی کنیم خواسته نا بجای شمارو به جز بابات کسی عملی نمی کنه بابات قورباغه رو آورد تو خونه. عمه هات دویدن تو اتاق در رو قفل کردن . دریا هم می دید اونا می ترسن خوشش می اومد واونا رو می ترسوند الکی یه چیزی از زیر در هل می داد می گفت قورباغه هست .شما هم می زاشتین رو دستتون راه می رفت من هم هی به بابات می گفتم دستشون زگیل می زنه بنداز بیرون می گفت اینا حرفه بعد از بازی دستاشون رو تمیز تمیز می شورن . آخرش رفتم دوربین را آوردم و با هاش عکس گرفتین و راضی شدین بندازیم بیرون .
روز بعد ساعت 12 با عمه اینا خداحافظی کردیم به طرف آستار راه افتادیم این چند روز از بس خوش گذشته بود دلمون نمی اومد برگردیم بخصوص هم که عمه اینا قرار بود سه روز دیگه هم بمونن. هوا ابری بود ونم نم بارون می اومد و زیبایی جاده رضوانشهر به تالش که هر دو طرف جاده جنگله چندین برابر شده بود . به ساحل گیسوم با اون درختهای سر به فلک کشیده که تونلی به رنگ سبز ساخته فرصت نشد بریم .عزیزم به نظر من هر نقطه شمال دیدنی های خاص خودش را داره طبیعت گیلان بیشتر بکر ودست نخورده است اطراف جاده جنگل ،کوهپایه شالی زار ها رو نسبت به مازندران کمتر تخریب کردن تا استراحتگاه ورستوران بسازند . از جاده هایی که من بیشتر خوشم می یاد یکی همین جاده رضوانشهر تا نزدیکهای آستاراست یه طرف جاده کوه سرسبز با خانه هایی که سقف سفالی دارند وطرف دیگه دشتی که گاو ها در حال چریدن هستند . جاده لاهیجان را هم دوست دارم بخصوص اون قسمت کوهیایه که پر از خونه های روستایی است. شالی زار های کنار جاده هم یه جور دیگه دیدنی هستن . از مازندران هم رامسر محصور در جنگل و ودریا .چالوس با اون جاده سحر آمیزش ونوشهر با اون ویلاهای زیبای کنار جاده، نور با جاده ای که وسط جنگل و دریاست و ساحل محمود آباد همه وهمه را دوست دارم . مثل اینکه خیلی حاشیه رفتم بله ساعت دو رسیدیم آستارا ومستقیم به بازار رفتیم وبرات خرید کردیم (چهار تا بلوز، شال و کلاه ،جوراب ،دستکش، پوتین ،بالشتک،عروسک )
ساعت هفت بعد از خوردن ناهار که در یکی از رستورانهای اطراف بازار صرف شد راه افتادیم به بابات گفتم کاش صبح یه خورده زودتر می اومدیم تا می تونستیم همه گردنه حیران رو توی روز بریم دیدن زیبایی های گردنه از دستمون رفت از صبح که باران اومده بود مه غلیظی گردنه را گرفته بود بهر حال بد نبود کمی تونستیم از طبیعتش لذت ببریم تو از گردنه تا خونه را خوابیده بودی ساعت 12 شب به سلامتی خونه رسیدیم خدا را هزار مرتبه شکر که این سفر هم مثل سفرهای قبلی به خیر وخوشی با خاطرات زیبا وبه یاد ماندنی به پایان رسید.
عزیزم در آخر اینو بگم همانطور که آذربایجان سر ایرانه ،در همه موارد سره ،به جرات می تونم بگم بهترین جای ایران برای زندگی همین آذربایجان خودمونه همه جا رو برو بگرد و برگرد به سرزمین پدری خودت .
به امید آذربایجان آبادتر