بازگشایی مدارس
دختر گلم امروز ٣ مهرماه روز بازگشایی مدارس است صبح که می خواستم بیام دانشکده از خواب بیدار شدی وخواستی که لباساتو تنت کنم و شیر خواستی بهت دادم خوردی. گفتی میرم پایین در حال پایین آمدن از پله ها بودیم که دیدم عمه ات یه شاخه گل دستشه می خواد با مادر بزرگت بره مهدکودک پیش دریا. آخه امسال میخواد بره پیش دبستانی . بهشون گفتم سانای رو هم ببرید و ازشون خدا حافظی کردم وبه راهم ادامه دادم .بی اختیار دلم میلرزید و اشک در چشمانم حلقه زده بود اونروز را در ذهنم تجسم میکردم که شاخه گلی به دست وکیفی در دوش می خوایی بری مدرسه .عزیزم همیشه نگران آینده ام من ریشه این نگرانی را بیشتر شاغل بودن می دانم چون همیشه موقعی که سرکار می رم دلشوره دارم خودت هم همین طوری هستی همیشه می گی پایین کسی نبود من چی کار کنم بهت آرامش می دم اگر کسی نباشه می برم خونه بابا بهروز .قبلا که اونجا بودی این نگرانی را نداشتی چون مطمئن بودی که مامان همیشه خونه هست به خاطر مریضش نمی تونه بیرون بره. همیشه آرزو می کنم که زود بازنشسته بشم وهمیشه در کنارت باشم ولی غافل از اینکه اونوقت که پیر شدم وتو برای خودت خانمی شدی .
خیلی دوستت دارم عزیزم دنیای منی