سانایسانای، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

سانای ، شهره پاکی

گم شدن میمون سانای

1390/8/10 9:09
1,704 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

چراغ خونه من سانای، جمعه شب با بابا وآیناز رفتین پارک. میمونت را هم با خود بردی (این میمون رو  هنوز به دنیا نیومده بودی و تو  راه بودی بابات از بانه خرید تا منو بترسونه ،چشم الکترونیکی داشت تا چیزی میدید میلرزید ومی خندید ومی گفت  آی لاو یو ) .خیلی خوش گذشته بود،قصر بادی رفتی  تاب بازی و سرسره بازی کردی ،قطار و هلیکوپتر سوار شدی همین که می خواستی سوار ماشین بشی یهو متوجه شدی  که میمون را تو قصر بادی جا گذاشتی وبرگشتین ودیدین که اونجا نیست کلی گریه کردی مگه می شد آرومت کرد عموت یه میمون از بچگیش داشت که عمه هات اونو از انباری پیداکردن وبهت دادن یه کم آروم شدی وبابات قول داد که اول صبح بره وشهر رو زیر و رو کنه و ولنگه اونو برات بگیره .من ظهر از دانشکده امدم دیدم که دوتا میمون برات خریده صبح  با بابات وعمه هات به همه اسباب فروشی ها و عروسک فروشی ها  رفته بودین همه فروشنده ها گفته بودن اون میمون مال چند سال پیشه، الان دیگه از اونا نیست به  ناچار بابای خوبت یکی دیگه خریده بود آخر سر رفته بودین زیر زمین که آیناز سوار ماشین  بشه از شانس تو اونجا یک عروسک فروشی  یه دونه لنگه اونو داشت.

 

خیلی خوشحال شدی باهاش حرف میزنی میگی میدونی دیشب به خاطر تو چقد گریه کردم.

 

سانای

 

از راست :

اولی :لنگه گم شده  -دومی: به ناچار خریده شده(البته بگم که اینو هم خیلی دوست داری شب تو بغلت گرفتی وخوابیدی   - سومی مال عموست

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان لنا
10 مهر 90 17:24
ماشالله به این عسل خاله خدا حفظش کنه
مامان کيانا
11 مهر 90 8:57
الهي فدات بشم عزيزخاله.....انشاا...ميمونت هيچوقت گم نشه ناناز خانوم وهميشه خندون باشي
مامان رها
12 مهر 90 11:03
ای جونم خاله خدا رو شکر که لنگه گم شده رو پیدا کردی و الا............ خوشحالم که دیگه ناراحت نیستی
مامان ساينا
12 مهر 90 11:27
واي چه ميموناي خوشكلي داري عزيزم.