دو روز از مرداد90
عزیزم دو روز (چهارشنبه وپنچ شنبه ٥ و ٦ مرداد ) رو خونه خاله بودیم چون آبله مرغان گرفته بودی گفتم اجازه ندن عسل بیاد باهم بازی کنید از بالای پله ها و از ایوان همدیگر رو دیدین . این سفر خونه خاله زیاد خوش نگذشت چون همش خونه بودیم به دودلیل : خاله یکشنبه مصاحبه دکتری تخصصی داشت وسخت درگیر مطالعه بود و بابای خوبت هم از ٦ مرداد در اطراف تبریز مشغول به کار شده. از ٥ صبح میره تا ٨ عصر ، به خاطر دوری از تو کار شیراز را قبول نکرد وحالا متحمل این همه زحمت شده.
جمعه بردمت آرایشگاه موهاتو کوتاه کردم اونجا خیلی شیطونی کردی از صندلی بالا می رفتی وسر می خوردی آرایشگر هم قبلا همسایه بابات ینا بود وبچگی باباتو دیده بود می گفت بابات بچه ساکتی بود تو به عمه بزرگت رفتی اون مثل تو شیطون بود .عصر هم رفتیم خواهر علی کوچولو رادیدیم کوچولوی نازیه دیروز به دنیا اومده تو خیلی خوشت اومده بود.شب هم من خونه بابا بهروز خوابیدم چون مامانم تنها بود. تو با بابات رفتی خونمون هر کاری کردیم نموندی گفتی من بمونم بابام خونه تنها می مونه ودلش برام تنگ می شه .خیلی دوستت دارم.