سانایسانای، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

سانای ، شهره پاکی

باز هم از سانای

1390/10/4 15:35
1,753 بازدید
اشتراک گذاری

 

دختر دوست داشتنی من سانای

چند مدتی  هست که خودت کامپیوتر را بدون کمک کسی روشن می کنی .وشروع به بازی با  بازی مورد علاقه ات میشی  .خیلی جالبه همه مراحل را خودت پیش می ری آخر سر از بازی خارج می شی . تصاویر و کارتونها را هم باز میکنی ویکی یکی همه را تماشا می کنی .نقاشی هم میکشی صفحه جدید باز میکنی ذخیره میکنی .وصفحات را مینی مایز وماکسمایز می کنی .

سانای در حال بازی با کامپیوتر

 

 

تعداد شماره تلفن هایی که حفظ کردی بیشتر شده علاوه بر شماره تلفن خونه بابا بهروز شماره موبایل بابات- شماره خونه آقاجون که دست مستاجر بود  وشماره پایین رو حفظ کردی

مادر بزرگت میگه:

 ازش شماره تلفن پایین رو پرسیدی ویکی یکی برات گفته بود  کنار دفتر تلفن نوشتی وحالا دیگه حفظی

 

 

 

 

ماشالله بزرگ شدی خودت به تنهایی برا بابا بهروز چایی بردی اون هم چقد خوشحال شد  گفت:

 الهی بچه ام بزرگ شده داره برام چایی مییاره.( آلله بالام بویوب منه چای گتیریر ).

 

 

 

در کارهای خونه هم خیلی کمکم میکنی این هم نمونه اش داری قرض می زاری تو ماشین ظرف شویی.

سانای در حال کمک به مادر

 

 

 

دیشب داشتی کارتون می دیدی  به من گفتی مامان من اگه خوابم برد منو ببر تو اتاقم تا اونجا بخوابم من هم تعجب کردم وخوشحال شدم گفتم چشم . فوری برگشتی گفتی شوخی کردم .

 

 

 

چند شب پیش بغل بابات نشسته بودی من هم کنارتون نشسته بودم وحال وحوصله نداشتم.

 بابات ازت می پرسید :

تو گل کی هستی ؟جگر کی هستی ؟و...

در جوابش می گفتی:

 بابا . 

 یه دفعه به من گفتی:

 مامان بشنو  چی میگم (مامان اشید ).

بابات هم به خاطر این حرف تو الکی می خندید تا توجه منو جلب کنه .

گفتی:

 اینو ببین چه الکی می خنده . (بونا باخ یالان نان گولور)

این دفعه  بابات بلند خندید .

دوباره گفتی :

 حالا دیگه غش کرد ( ایندی دا غش الدی).

من که دیگه نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم.

 

 

سانای جان الگوت بابات هست دوست داری مثل اون بشینی بپوشی اون وقت می گی ببین ما دو قلوییم. 

چند وقت پیش داشتیم میرفتیم بیرون هر کاری کردم سوشرت نپوشیدی.

 گفتی :

نمی پوشم  بابا چرا نپوشیده .

قانعت کردیم که بابا کت پوشیده   قبول کردی پوشیدی.

یا لباس کاموا نمی پوشی چون بابات نپوشیده مثلا دیشب بلوز کاموا تنت بود وزیرش بلوز نخی یقه ایستاده پوشیده بودی با بابات اون قدر بازی کردین که عرق کردی اومدی گردنت را نشون دادی که ببین چقد بازی کردم خیس عرق شدم من هم بلوز کاموات را در آوردم بعد متوجه شدی بابات کاموا پوشیده اصرار می کردی که که بلوز کاموا  رو می خوام بپوشم .می خوام مثل بابام باشم .

من هم گفتم:

 خیلی بابای خوبی داری که می خوای مثل اون بشی .

گفتی:

 بله من وبابام مثل هم هستیم نمیبینی فامیلی هر دوتامون  یکیه ،ولی فامیلی تو تکه .

 

 

 

با آقاجان رفته بودین حیاط را تمیز کنید یه ٥٠ تومنی از حیاط پیدا کرده بودی به آقاجان نشون داده بودی و گفته بود :

مال تو . بده برات نگه دارم خونه رفتیم بهت می دم .

داده بودی تا برات نگه داره .

بعد از کمی بهش گفته بودی:

 آقاجون من خودم جیب دارم بده خودم می تونم نگهش دارم.

 دنیای زیبا

 

عید قربان خونه بابا بهروز رفته بودیم برگشتنی مامانم برات عیدی پول داد بغل بابات بودی گذاشتی تو جیب سوشرتت مامان گفت:

 سانای گم می کنی بده به بابات برات نگهداره.

 گفتی :

نه دستم رو گذاشتم روش گم نمی شه. 

دنیای زیبا

چند روز پیش می رفتیم خونه بابا بهروز من پشت فرمان بودم ماشینی که جلوی ما بود راهنما زد بابات گفت حواست باشه می خواد بپچه رسیدم خونه از بابات پرسیدی شما از کجا فهمیدید که اون ماشین هم می خواد بپیچه بابات برات توضیح دادکه از راهنماش فهمیدیم  .تا اینکه چند شب پیش که میرفتیم خونه دریاینا  سر خیابان اونا ماشین جلوتر از ما راهنما زد که به خیابون اونا بره فوری برگشتی گفتی مامان راهنما زد اون هم مثل تو می خواد بپیچه .

 

 

دیشب دیدی لباس بیبی بورن کثیفه در آوردی که بشوری .

گفتم: سانای بزار بمونه میندازم تو ماشین لباسشویی .

گفتی: نه انوقت رنگ می ده آب بیار با دست می شورم .

گفتم: فردا میبریم حموم میشوری.

قبول نکردی تا اینکه بابات توی سینی یه لگن آب آورد تو خونه شستی وهمه لباساتو خیس کردی.

سانای

 

 

سانای جانم ،به آبپاش خیلی علاقه داری هر وقت پایین میریم آبپاش دم دست باشه برمیداری میپاشی به صورت همه این دفعه به سر وصورت خودت زدی موهات خیس شده بود تا ازدست میگرفتم باباتو واسطه میکردی ازم میگرفیتن

این  شعر رو حفظی ،کارتون شو که میبینی هم صدا باهاش می خونی

توي ده شلمرود،
حسني تك و تنها بود.
حسني نگو، بلا بگو،
تنبل تنبلا بگو،
موي بلند، روي سياه،ناخن دراز، واه واه واه.
نه فلفلي، نه قلقلي، نه مرغ زرد كاكُلي،
هيچكس باهاش رفيق نبود.
تنها روي سه پايه، نشسته بود تو سايه.
باباش مي گفت:
- حسني مياي بريم حموم؟
نه نميام، نه نميام
- سرتو مي خواي اصلاح كني؟
- نه نمي خوام، نه نمي خوام
كره الاغ كدخدا،
يورتمه مي رفت تو كوچه ها:
- الاغه چرا يورتمه مي ري؟
- دارم مي رم باربيارم، ديرم شده، عجله دارم.
- الاغ خوب نازنين،
سر در هوا،
سُم بر زمين،
يالت بلند و پُر مو،
دُمت مثال جارو،
يك كمي به من سواري مي دي؟
- نه كه نمي دم
- چرا نمي دي؟-
واسه اينكه من تميزم.
- پيش همه عزيزم.

امّا تو چي؟
موي بلند، روي سياه، ناخن دراز، واه واه واه.
غازه پريد تو استخر.
- تو اردكي يا غازي؟
- من غاز خوش زبانم.
- مياي بريم به بازي؟
- نه جانم.
- چرا نمياي؟
- واسه اينكه من، صبح تا غروب، ميون آب،
كنار جو، مشغول كار شستشو.
امّا تو چي؟
موي بلند، روي سياه،ناخن دراز، واه واه واه.
در وا شد و يه جوجه دويد و اومد تو كوچه.
جيك جيك زنان، گردش كنان
اومد و اومد ، پيش حسني:
- جوجه كوچولو، كوچول موچولو،
مياي با من بازي كني؟
مادرش اومد،
- قُدقُدقُدا
برو خونه تون، تورو به خدا جوجه ي ريزه ميزه
ببين چقدر تميزه؟
امّا تو چي؟
موي بلند، روي سياه، ناخن دراز، واه واه واه.
حسني با چشم گريون،
پا شد و اومد تو ميدون:
- آي فلفلي، آي قلقلي،
مياين با من بازي كنين؟
- نه كه نميايم.
- چرا نمياين؟
فلفلي گفت:
- من و داداشم و بابام و عموم،
- هفته اي دو بار ميريم حموم.
- امّا توچي؟
قلقلي گفت:
- نگاش كنين.
موي بلند، روي سياه،ناخن دراز، واه واه واه.
-حسني دويد پيش باباش:
- حسني مياي بريم حموم؟
- ميام، ميام
- سرتو مي خواي اصلاح كني؟
- مي خوام، مي خوامحسني نگو يه دسته گلتر و تميز و تُپُل مُپُل

الاغ و خروس، جوجه و غاز و ببعي
با فلفلي، با قلقلي، با مرغ زرد كاكُلي
حلقه زدن، دور حسن.
الاغه مي گفت:
- كاري اگه نداري، بريم الاغ سواري.
خروسه مي گفت:
- قوقولي قوقو، قوقولي قوقو؟
هرچي مي خواي، فوري بگو.
مرغه مي گفت:
- حسني رو تو كوچه.
بازي بكن با جوجه.
غازه مي گفت: حسني بيا
با همديگه بريم شنا.

توي ده شلمرود
حسني ديگه تنها نبود...

کارتون باب اسفجی هم یکی از کارتونهای محبوب توست

 

البته یه پستی میزارم مخصوص کارتون های تو

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان رها
25 آبان 90 11:01
سلام خاله جون سانای عزیزم حسابی دختر بزرگی شدی و کارهای زیبا انجام میدی آفرین همیشه به مامان جون کمک بکن
مامان آرینا
25 آبان 90 12:12
سلام خانم خوشگل.خانم مهندس آینده . من وآرینا می بوسیمتون.
مامان آیهان جون
25 آبان 90 15:18
مامان پریسا
26 آبان 90 13:45
سلام به این دختر گل و مامان عزیز. خب دیگه دخترا کمک دست مامان و عزیز دل بابا هستن دیگه. آفرین گلم
مامان علی
26 آبان 90 21:29
آفرین به این دختر گل. خوش به حالت که یه دختر به این نازی داری. راستی عزیزم چطور ی به عکسا ی سانای جان برچسب زدی عزیزم. مرسی
مامان اسرا واسما
27 آبان 90 17:53
آفرین به این دختر باهوش وزرنگشوخی که نیست:تورک قانی آخیر دامارلاریندا
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
2 آذر 90 6:08
آفرین به این گل دخمل با هوش.