سانایسانای، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

سانای ، شهره پاکی

سانای جان قصه می خواند وقصه می گوید.

1390/9/29 11:28
955 بازدید
اشتراک گذاری

هر کتابی که بخریم فوری می یاری می گی برام بخون تا می خوایم از روی کتاب بخونیم میگی ترکی برام بخون ما هم قصه کتابها را به ترکی بهت می گیم .

این روزا سری کامل زندگی چهارده معصوم را برات گرفتم تا با زندگی ائمه هم  آشنا بشی البته اسمهای امام ها را الان بلدی با شعر برام می خونی.  یه روز برام گفتی  اسم امامانمان رابرام  بگو .شروع کردم به گفتن "امام علی، امام حسن، امام حسین، امام سجاد ... وامام زمان .

گفتی : همه را بگو .گفتم عزیزم تموم شد ١٢ امام داریم .

گفتی : نه خیرم اسم آقاجان اسم امامه ،تو  امام زین العابدین را نگفتی.

 

 

سانای جان تو به زبان مادری خودت "ترکی آذری" زبان باز کردی .نسبت  به همسن سالهای خودت خیلی زودتر حرف زدی.بابات می گفت من نگران بودم که سانای دیر زبان باز کند چون با مامان صدیقه می موند ومامان صدیقه که مریض الاحوال بود وممکن بود کمتر با هات حرف بزنه ولی تو برعکس  یک سال ونیمه بودی جملات طولانی می گفتی بابات هی سر به سرت می زاشت می گفت سانای بگو "قسطنطنیه" می خواست کلمه ای بگه که تو نتونی تلفظ کنی . خاله هم می گفت علت زود حرف زدنه تو اینه که مامانم باهات مثل آدم بزرگا حرف میزنه. اوایل اسفند ٨٧ بود  (یک سال و چهار ماهه بودی) برای خرید عید به بازار رفته بودیم داخل مغازه های مانتو فروشی می دویدی این طرف واونطرف وبا دیدن مانکن ها ذوق می کردی می گفتی عمه ها عمه ها . به دست مانکن ها اشاره می کردی می گفتی مامان عمه ها دست دارن ،به دست عمه ها نگاه کن فروشنده ها تعجب می کردن می گفتن مگه این چند سالشه که این قد خوب حرف می زنه ؟

 عزیزم فارسی را هم خودت از کارتونها  یاد گرفتی الان خیلی خوب فارسی حرف می زنی .من قبلا نگران بودم از اینکه تا زمانی که مدرسه بری  نتونی فارسی یاد بگیری  چون مهد نمی ری و وبه جز دریا ،بچه دیگری را  نمی بینی که اگه فارسی حرف بزنه ازش یاد بگیری . خودمون هم مثل همه ترکها اصلا باهم فارسی حرف نمی زنیم .

یادمه تابستان ٨٩ رفته بودیم رامسر خونه مادر شوهر عمه . زینب نوه  شان هم سن وسال توست با دریا می رفتید با هاش بازی کنید به خاطر بلد نبودن فارسی نمی تونیستید با هاش ارتباط برقرار کنید  .چند بار به طرفش رفتی بعد آمدی با ناراحتی به من گفتی مامان من از زینب می پرسم" اسمت کو؟ "به من جواب نمیده .

شکر خدا که الان خودت به فارسی برام قصه تعریف می کنی . برام اینطور تعریف می کردی :

یکی بود یکی نبود . زیرگنبد کبود یه گربه بود چند تا بچه داشت بچه هاش خونه زندگی می کردن خودش جنگل زندگی می کرد یه روز گرگه اومد همه اونارو خورد مامانش اومد خونه دید گرگه اونا را خورده رفت شکم گرگ را پاره کرد واز سنگ پر کرد وبعد دوخت گرگ رفت از رود خونه آب بخوره شکمش سنگین بود افتاد تو آب .

 بهت میگم سانای مگه گرگ گربه  رو می خوره . می گی مامان قصه هست دیگه. الکیه . تو قصه ها می خورن.  

سانای در حال خواندن کتاب

 

سانای کتاب می خونه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مامان نیایش
27 آذر 90 11:54
قربون این دختر باهوش ما شا الله الهی همیشه سالم و موفق باشی عزیزم ممنون مامانی پیش ما اومدی و ممنون از لطفت
مامان محیا
27 آذر 90 13:36
آفرین مامان سانای که بچه رو اسلامی بار میاری در آینده نتیجه خوبش رو می بینی مخصوصا تو این دوره زمونه که همه بچه ها نزده میرقصند
بهار(مامانی شهراد)
27 آذر 90 13:50
سلام گلم زود بیا پیشمخوشحالی و ناراحتیرو تو یه آپ دارم
بهار(مامانی شهراد)
27 آذر 90 16:04
گلم یه حورایی کریسمس به خونواده ما ربط داره
مامان رها
28 آذر 90 9:09
سلام عزیز دلم آفرین صد آفرین به این قصه گو کوچولو خیلی ناز قصه میگی خانومی
مامان نیایش (کتاب آفرینش)
28 آذر 90 12:41
ممنون . لطف داری خانمی . راستی شما چرا شرکت نمی کنی ؟
پریاگلی
28 آذر 90 13:23
خاله جون میشه خواهش کنم به وبلاگ من و مامانم سر بزنین و اگه از این ایده خوشتون اومد به ما رأی بدین کد ما 162
مامان علی
28 آذر 90 16:59
آفرین من همیشه لذت می برم از کارای این دختر باهوش
مامان ریحانا
28 آذر 90 17:28
جالب بود مرند تا تبریز چند کیلومتره ؟
مامان اسرا واسما
29 آذر 90 20:53
یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن راباید جشن گرفت یلدایتان مبارک@
مامان نیایش
29 آذر 90 22:16
یلدا یعنی بهانه ای برای لحظه ای در کنار هم شاد بودن و زندگی یعنی همین بهانه های کوچک گذرا. یلداتان مبارک و زندگیتان پر از بهانه های شاد باد.
مامان ریحانا
30 آذر 90 2:41
بدو که روز کوتاهه پاييز آخر راهه هندونه رو اوردي؟ جوجه هاتو شمردي؟ زمستون ميآد فردا مبارک باشه يلدا عزيزم
مامان رها
30 آذر 90 13:01
سلام عزیزم هندوانه رویاهایتان شیرین ،انار موفقیت هایتان پر دانه ،پسته خاطراتتان خندان ،قصه زندگیتان خوش و عمرتان چون یلدا بلند باد .یلدای شما مبارک
مامان پریسا
30 آذر 90 14:09
سلام گلم. کد من 143 مرسی اگر رای بدین. بازم میام. فعلا"....
بهار(مامانی شهراد)
30 آذر 90 17:55
شب يلدا شد و ميلاد خوش ايزد مهر / زايش نور از اين ظلمت تاريک سپهر شب يلدا شد و بر سفره دل باده عشق / رخ معشوقه و مدهوشي دلداه عشق شب يلدايتان پرستاره و پر خاطره باد
مامان سها
2 دی 90 0:23
آفرين چه دخمل نازي به ما هم سر بزنيد خوشحال ميشيم ... دوست؟
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
6 دی 90 18:28
سانای جان قدر مامان مهربونت رو بدون.خیلی به فکرته.