سانایسانای، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

سانای ، شهره پاکی

13 بدر

1391/1/21 9:19
2,277 بازدید
اشتراک گذاری

دخترکم

شنبه دوازدهم فروردین بابا هم خونه بود .بابا بهروز اینا قرار بود عصر با خاله اینا برن روستا (زادگاه بابا بهروز ) تا سیزده را اونجا بدر کنند . ما هم بعد از خوردن صبحانه رفتیم پایین تا تصمیم نهایی را در مورد رفتن به روستا را بدونیم که همه موافق بودن که ما هم از عصر بریم وشب را بمونیم .

 من چقد خوشحال شدم ،عزیزم روستای بابا بهروز ینا جمعیت  خیلی کمی داره ولی بیشتر کسانی که به شهرها مهاجرت کردن خانه های خود، در روستا را باز سازی کردند و در مناسبتهایی از جمله تاسوعا و عاشورا وسیزده بدر را درروستا سپری می کنند .بابا بهروز هم خانه پدری را از نو ساخته و باغی کاشته  وهر از گاهی می رود . من با اینکه نه در آنجا زاده شدم ونه آنجا بزرگ شدم ولی خاطرات شیرین زیادی از همان اندک زمانی که  برای مهمانی ویا گشت وگذار می رفتیم  دارم. حیاط خیلی بزرگ پدر بزرگم با اون درختان تبریزی ،بید ،توت ،گردو،سیب ،آلبالو ،زردآلو ،آلوچه ، باغچه های احاطه شده با گلهای محمدی،کندوهای عسل، نهری زلالی که همواره از وسط  حیاط جاری بود ،صدای زنانی که دور نهر لباس می شستند ،پریدن بر روی تخت  فنری که کنار جوی آب برای استراحت بود،رفتن از نردبان چوبی به پشت بام  ،بساط فروشنده دوره گرد در کنار دیوار مسجد روستا ،چشمه آبی که همواره زنان برای پر کردن یک ظرف آب از هم سبقت می گرفتند و... همه وهمه مثل فیلم جلوی چشممه .

ببخش عزیزم حاشیه رفتم بریم سراغ عکسهای سیزده بدر تو .

  سانای

درختان توتی که بیشتر ار از ١٥٠ سال عمر داشتن را دو سال پیش از ریشه کندن حالا هر سفر که می ریم یه تکه ای از تنه هاشو آتیش می زنیم. صحنه جالبی می شه داخل تنه می سوزه و از کنارش سوراخی ایجاد می شه مثل کوره.

سانای

از بس بزرگ بود تا صبح روشن بود .

عمو و زن عمو  شام مهمان داشتن قرار شدصبح سیزده به ما محلق شوند ولی طاقت نیاورده بودن نصف شب اومدن .چون برای اولین بار بود که داشتن می اومدن راه را بلد نبودن اینجا موبایل خط نمی ده از مسیر به تلفن ثابت خونه زنگ زدن وبابا حسین آدرس داد وگفت که توی حیاط آتیش روشن کردیم از گردنه نگاه کنید معلومه .

سانای

عصر باهم رفتیم چشمه داخل روستا.

چشمه ای که حال به خاطر لوله کشی آب به خونه ها  از رونق افتاده .

سانای

سانای

سانای

عمو حسین (شوهر خاله )داشت سماور زغالی را آماده می کرد که تو هم خواستی زغال انداختن داخل سماور را تجربه کنی.

سانای

چون تمام مدت زمستان بخاری روشن نبوده حالا نمی شد با دو تا بخاری خونه را گرم کرد برا همین آتیش اوردیم خونه .

 

روز سیزده بدر

 

سانای

خاکستر و یه تکه باقی مانده از تنه .هنوز خاکسترش گرم بود

نزدیکهای ظهر به قسمت بالای روستا رفتیم درپایین چند تا عکس از کوههایی که روستا  رو به حصار کشیدن را می زارم.

سانای

سانای

سانای

در کنار چشمه (یوغاری کهریز ) قدری نشستیم وخواستیم تا دامنه های کورداغی بریم ولی تو همش می خواستی بابات بغلت کنه، بازوی بابا هم به خاطر آسیب دیدگی در والیبال درد می کرد  زیاد نمی تونست بغلت کنه که زود برگشتیم .

سانای

مثل اینکه یه چیزایی داره زیر سنگ تکون می خوره

سانای

در جستجوی جک وجانورهای زیر سنگ.

سانای

عجب جای صعب العبوری . مواظب باش.

این چند روز عروسک مورد علاقه ات شده "پت"."پت و مت" کارتونی است که از دوران کودکی ما وجود دارد دو دوست یا برادری که هیچ کاری از دستشون برنمیاد، تا می خوان کاری بکنند خرابکاری می کنند . بابات اومدنی بهت گفت :سانای پت را نیار اونجا خرابکاری می کنه .گفتی: نه بابا ، پت به من قول داده خرابکاری نکنه.

سانای

حک نام قشنگت توسط پدر بر روی برفهایی که از دست آفتاب سوزان در امان مونده بودن.

سانای

یه کفشدوزک پیدا کردی آورده بودی خونه به همه نشون می دادی آخرش هم به قول خودت آزاد کردی رفت پیش مامانش .

سانای

سانای

سبزه را  به نهر روان داخل حیاط انداختیم .

 

سانای

آی آی خلافکار .ظهر رفتیم باغ تا کباب درست کنیم دیروز دیده بودی که عمو و پسر عموم چطور قلیون کشیدن .حالا هم به عمو التماس می کردی که اجازه بده یه بار بکشی.

سانای

مثل اینکه اجازه صادر شد.

سانای

همچی می کشیدی که صدای قل قلش می اومد.بابات هم بهت تذکر داد که اولین و آخرین بارت باشه.

سانای

 چسپیده به باغ تپه ای هست که از آنجا میشه همه جای روستا را دید به اتفاق هم اونجا رفتیم.

سانای

روزگاری بوده ،که این دیوارهای خشتی شاهد به دنیا امدن طفلی معصوم بود که با صدای گریه اش به دنیا سلام می گفت  ، ناظر ساز ودهلی بود که برای عروسی دختر و پسر صاحبخانه نواخته می شد .  ویا شنوای درد دل هایی بود وقتی که یکی از ساکنین خانه ترک دنیا می کرد وبه آرامگاه ابدی خود می رفت.

اگر روزی این ویرانه ها زبان باز کنند چقد گفتنی از دیده ها و شنیده های خود دارند.

سانای

از بالای تپه می دویدی پایین به من می گفتی مامان ببین تو رو به چه جای با صفایی آوردم.

سانایسانایسانای

از خوشحالی حرکات موزون انجام میدادی.

سانای

عصر بازهم رفتیم یه دوری بزنیم .

سانای

سانای

خیلی شیطونی ،اینجا خودت رفتی بالای درخت.

 سانای

 از خاله دوربین را گرفتی تا به دور دست ها نظاره کنی.

ساعت هفت ونیم به سوی خونه راه افتادیم ترافیک خیلی سنگین بود به طوری که ماشین ها در سه باند حرکت می کردن .ولی بازهم کند پیش می رفتند.

دخترم امیدوارم سالیان سال سیزده فروردین را به خوبی وخوشی بدر کنی .

در پناه حق

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز                                     

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

ریحانه کوچولو
19 فروردین 91 10:55
چه جای باصفایی حتماً خیلی خوش گذشته
مامان نیایش
19 فروردین 91 12:19
چه جای قشنگی معلومه بهت خوش گذشته دختری ان شا الله همیشه شاد باشی و به قول مامانی سالیان سال سیزده رو به خوشی به در کنی عکس ها خیلی قشنگه دست مامانی هم درد نکنه راستی ما که هنوز دو تا ماهی مون رو داریم نمیدونم کجا رهایشان کنم؟!
مهرانه مامان مهرسا
19 فروردین 91 13:04
سلام سال نو مبارك .بالاخره ما هم برگشتيم با كلي عكس جديد .عزيزتون رو ببوسيد. عجب جاي زيبايي!
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
19 فروردین 91 14:10
وااااااای خواهر جون.وصف بهشت....عکس بهشت...باور کن من توی تصوراتم هم بهشت رو به این زیبایی تصور نمیکردم.خیلی عکسا قشنگن و خیلی خاطراتی که نوشتی قشنگتر.یک دنیا ممنون.
مامان سهند
19 فروردین 91 15:47
سلام عزیزم، ممنونم از همدردیت امیدوارم خوب و خوش باشید و سال خوبی پیش رو داشته باشید، این دختر ناز ما هر روز قشنگتر و جذاب تر میشه امیدوارم خداوند متعال حافظش باشه، از طرف من ببوسیدش
مامان اسراواسما
20 فروردین 91 9:06
سلام !چه جای باصفایی!معلومه خیلی بهتون خوش گذشته امیدوارم همیشه خوش باشین
مامان علی
20 فروردین 91 11:35
ووای عزیزم چه جای قشنگی مث رویای کودکی کن می مونه. چقدر نگاره هات قشنگ بود روی عکسا حظ کردم از خوندنش. همیشه سبز باشی گلم
مامان محیا
20 فروردین 91 11:37
عجب جای قشنگی.. چه دختر نازی...بووس
محیا یعنی تمام زندگی
20 فروردین 91 14:38
تمام خاطرات دوران کودکی و نوجوانی و جوانی منو تعریف کردید چه روزهای قشنگی بود اون روزا دیگه هیچ وقت برنمیگرده دلم برای بچه های شهر میسوزه هیچوقت بچگی نکردند جوانی نکردند و اصلا زندگی نکردند. اون مناظر بکر و قشنگی که شما سیزده بدر و اونجا گذروندید هیچ جای دنیا پیدا نمیشه تازه یه بیست روزه دیگه اونجا واقعا بهشته من عاشق طبیعتم مخصوصا طبیعت مناطق آذربایجان
مامان آتین
20 فروردین 91 15:48
سلام عزیزم سال نو مبارک عجب جای باصفاییهههههههههههههههه خیلی خوشم اومد همیشه به گردش و تفریح ایشالا سانای جونو ببوس
مامان ماهان
20 فروردین 91 16:31
به به چه جای باصفایی همیشه به گشت و گذار عزیزم عکسها و نوشته هاش خیلی قشنگ بود دستت درد نکنه سانای جونم چشمم روشن حالا قلیونی شدی اما نوشته بابایی روی برف خیلی عالی بود
مامان کيانا
21 فروردین 91 8:17
سلام عزيزدلم...خوبيد؟؟؟؟؟؟ اميدوارم در همه حال روزگارتون بهاري باشه ولبتون خندون......ساناي گلمو ببوس
ایدا
21 فروردین 91 13:10
عزیزم انشاله هر روزت مثل نوروز باشه سال نو مبارک
مامان مانی
22 فروردین 91 10:53
سلام ..................
سال نوتون مبارک ..............
عجب جای قشنگی ............... همیشه شاد و تندرست باشید
سانای ناز رو هم ببوسید
ممنون که سر زدید

مامان ساينا
23 فروردین 91 7:30
چه جاي باصفايي...هميشه خوش باشيد و شاد و تندرست
مامان نیایش
23 فروردین 91 13:54
سلام دوست خوب و همیشه همراهم ممنونم از اینکه همیشه به ما سر میزنی و ممنون از نظرات قشنگت زیارت شما هم قبول باشه که زیارت اصلش به حال و هوای دله وقتی دلت اونجا باشه وقتی روحت زیارت کنه مهم نیست اصلا که جسمت کجای این دنیاست عزیزم همیشه به یادتون هستیم و نائب الزیاره شما سانای گلم رو ببوس سالم باشه همیشه و سایه شما رو سرش تا ابد
مامان آرینا موفرفری
23 فروردین 91 16:32
سلام عزیزم همیشه به شادی و گردش .چه جای باصفائی.
رعنا(مامان سیما سادات)
24 فروردین 91 12:48
واااای چه عکسهای قشنگی.چه مناظره زیبایی.و مهمتر از اون چه دختره نازی.افتخار می کنم به شهرم.راستی اینجا کجاست؟ کدوم دهه؟
مامان سها
25 فروردین 91 0:23
ماشالا چقدرم خوشتيپه اين دختره ... ايشالا هميشه خوش بگذره و شاد باشين به ما هم سر بزنيد
مامان علي خوشتيپ
25 فروردین 91 9:56
عكسا خيليييييييييييي زيبا بودن.لذت بردم. زيبا تر از عكسا ساناي نازم بود