غافلگیر می کنی
تازگی ها کلمه غافلگیر را یاد گرفتی کارهای غافل گیر کننده انجام می دی تا به قول خودت منو غافل گیر کنی .ولی بیشتر جوابهایی که به من میدی منو غافل گیر می کنه.
عصر باهم تلویزیون تماشا می کردیم برنامه نوجوانان در مورد سخت گیری والدین با نوجوانان صبحت می کرد یک نمایش را نشان می داد که دختر نوجوان با دوستاش تلفنی قرار گذاشت تا باهم به نمایشگاه نقاشی برن . ولی مامانش گیر میداد که کجا می ری ؟با کی میری؟ با چی میری ؟و... .خلاصه اجازه نداد دخترش بره .دختر شروع به گریه کردن کرد .رو به تو کردم وگفتم وای چه دختر حرف گوش نکنی! میبینی ،مامانش اجازه نمی ده بره ،نشسته گریه می کنه .در جواب من گفتی: نه ،مامان اون باید بره چون به دوستاش قول داده.
قبلا هم گفتم وابستگیت به بابات بیشتره وهمیشه هم می گی بیشتر از همه بابا رو دوست دارم ولی شواهد چیزی دیگه ای نشون می ده(سانای جان هدف من ازنوشتن اینکه چه کسی را دوست داری زنده نگهداشتن خاطرات توست چون بعضی ها از کارها وحرفهای کودک به مرور زمان از یاد خودش وپدر ومادرش می ره وگرنه عشق بین کودک و پدر و مادر یک مسئله بدیهی است ) . وقتی من وبابات از دست هم ناراحت می شیم و تو احساس کنی فوری می یای منو بغل می کنی و به بابات عصبانی می شی که با مامان من دعوا نکن.حالا نمی دونم این دوست داشتن پنهان توست ویا ترحم نسبت به من .
می پرسم :سانای توکه بابا رو بیشتر دوست داری پس چرا نصف شب از خواب بیدارمی شی می آیی سرت را می زاری روی بازوی من می خوابی ؟ جواب می دی آخه اگه سرم رو ،رو بازوی بابا بزارم بازوی بابا درد می گیره من هیچی دیگه !
داخل ماشین بغل من نشسته بودی بهت گفتم :تو که بابا رو بیشتر از من دوست داری برو بغل بابات بشین .گفتی بغل بابا بشینم اونوقت تصادف می کنه .
ظهر بهت می گم سانای بیا ناهارت را بخور در جواب می گی من بدون بابا نمی تونم غذا بخورم از گلوم پایین نمی ره.