سانایسانای، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

سانای ، شهره پاکی

تصور تو از خدا

1391/4/3 14:46
836 بازدید
اشتراک گذاری

بهترین هدیه خدا، سانای جان:

همواره درباره خدا از من سوال می کنی سوال هایی که گاها در جوابش می مانم.

در کل، تصور تو از خدا اینه که خدا خیلی خیلی  بزرگه (از نظر فیزیکی )چون همش در مورد بزرگی خدا از من سوال می کنی. خدا چقد بزرگه ؟از خونه بزرگتره ؟از دنیا هم بزرگتره ؟ و...

همیشه  می گی من تو رو اندازه دنیا دوست ندارم  بلکه به  اندازه خدا دوست دارم چون خدا خیلی از دنیا بزرگتره  (با این توصیف می خوای نهایت دوست داشتنت را بگی)

می پرسی:خدا چه شکلیه؟

بچه خدا کیه؟

دیروز هم می پرسیدی:

 دشمن خدا کیه ؟

 بهت گفتم :دروغگو دشمن خداست  .

دوباره پرسیدی :خدا هم می میره؟ کسی می تونه با خدا بجنگه یا خدا را بکشه؟  (به نظرم خدا را با قهرمان داستانهایت مقایسه می کنی مثل شنل قرمزی یا بن تن و...)

بهت جواب دادم .نه عزیزم کسی نه می تونه با خدا بجنگه و نه خدا  را بکشه .خدا همیشه زنده است .

راستی دیروز هم چند تا نقاشی کشیدی از ائمه  .

 روی ورق های تقویم تاریخ گذشته می کشیدی . اگه پیدا کنم عکس شو می زارم تو وب .از من وبابا می پرسیدی اگه گفتی این کدوم امامه ؟امام دومه.

در آخرهم  یکی را کشیدی و گفتی: این امام نیست ها بچه امامه .اگه گفتین کیه؟

منظورت حضرت علی اکبر بود. گفتی من علی اکبر و علی اصغر رو خیلی دوست دارم آخه اونا چرا شهید شدن ؟تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

 دوستای خوبم:

لطفا راهنمایی کنید

خدا را چطوری به سانای تعریف کنم که هم براش قابل درک وفهم باشه وهم تعریف درستی از خالق باشه .

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد 

 سانای در حال عبادت

در پناه خدا باشی

 فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مامان ساينا
3 تیر 91 13:59
نیلوفر(فرح) مامان آوا
3 تیر 91 15:28
سلام دوست خوبم. تصویری که من در دخترم از خدا ایجاد کردم احساس چیزی مثل یه نور در سینه و قلب همه آدماست که خیلی بهمون نزدیکه و مواظبمونه که کار بد نکنیم و حرف بد نزنیم. و با هر کار خوبی فرشته ها رو میفرسته تا به بچه ها پاداش بدن. خدا خیلی مهربونه و همه بچه ها رو دوست داره. نمیدونم درست یا غلط ولی فعلاً با همینا ذهنیت خوبی نسبت به خدا پیدا کرده.
مامان نیایش
3 تیر 91 17:00
قربون این دختر با هوش ما شاا لله این نشون میده که تا همین الان هم تونسته درکی از خدا داشته باشه منم راستش همیشه فکر میکنم چه جوری میشه خدا رو برای بچه توصیف کنم که همیشه دوستش داشته باشه و در عین حال هم درست درکش کنه ولی می دونی فکر میکنم خود این بچه ها می تونن خدا رو خیلی بهتر از ما بشناسن البته نیاز به راهنمایی دارن و وقتی سوالی می پرسن باید خیلی با دقت جوابشون رو بدیم ولی اون حس پاکی که نسبت به همه چیز دارن باعث میشه خدا رو هم به پاکی درک کنن و طبیعیه اگه بخوان فیزیکی درکش کنن نه ماورائی خدا خودش به هممون کمک کنه تا درست بشناسیمش
مامان ریحان عسلی
3 تیر 91 17:27
سلام ای جونم چقدر کنجکاوی دوستان راهنمایی کردن هم به ما بگو واسه بعدهامون لازم میشه میگم کاشکی این سوالتو بذاری توی پرسش و پاسخ اونجا بهتر جواب میگیری حالا چرا کامنت گذاشته بودی که شیر برنجه؟
مامان مانی
4 تیر 91 9:25
سلام عزیزم خدا تو قلب تمام بچه ها هست و خودشون کم کم این احساس پاک رو تجربه می کنن پس عجله نکن عزیزم همینهای که بهش می گی کفایت می کنه .....
ندا مامان نيايش
4 تیر 91 9:59
مریم 5 ساله از مادرش پرسید: مامان خدا كیه؟ مادر گفت: خداوند یك نیروی خیلی بزرگیه كه دنیا را آفریده. مریم پرسید: نیرو چیه؟ مادر گفت: یعنی خدا قویه، خیلی قوی. مریم پرسید: پس خدا مثل باباست؟ مادر گفت: نه عزیزم! خدا كه آدم نیست. مریم گفت: یعنی مثل اون كه دیروز توی فیلم دیدیم؟ مادر آشفته در حالی كه لب هایش را می گزید با عصبانیت گفت: استغفرالله! نه بچه! این حرف های زشت را نزن. خدا یك نور درخشان و بزرگه. مریم پرسید: یعنی یك لامپ خیلی بزرگ مثل اون هایی كه تو شهر بازیه؟ مادر گفت: نه مثل نور لامپ، یعنی... و بعد مستأصل گفت: بچه چقدر سؤال می كنی برو دنبال بازی ات! مریم با نگاهی حیران و منتظر، و ذهنی پر از سؤال های بی جواب ساكت شد و در دل با خودش می گفت: یعنی خدا كیه؟! پانزده سال بعد وقتی مریم دانشجوی سال سوم دانشگاه بود به خاطر نگارش مقاله ای راجع به مبدأ آفرینش جایزه اول سمیناری را از آن خود كرد و مادر در حالی كه با تمام وجود به مریم افتخار می كرد خدا را سپاس می گفت كه دخترش جوانی عارف و خداشناس شده است. در همین حال خاطرات را مرور می كرد و متحیر بود چگونه در طول این سال ها دخترش این قدر متحول شده است. آیا او همان دختر بچه دیروز با آن سؤالات عجیب است؟
مامان آتین
4 تیر 91 16:29
آخی چه بامزه ببوس دخمل باهوش کنجکاومونو
مامان پریسا
4 تیر 91 18:09
ماشالله به سانای جون که از حالا این سوال ها رو میپرسه. البته جواب دادن هم به همچین بچه هایی باید خیلی ظریف و دقیق باشه. میشه گفت یه دوست مهربون که ما نمیتونیم ببینیمش ولی همیشه و در همه جا باهامونه.... واقعا" سخته........
مامان رها
4 تیر 91 20:34
عزیزم هزار ماشا الله چه دختر با ایمانی خدایا حافظش باش
هاله
5 تیر 91 1:28
عزیزم چه سوال سختی اما از طرف من بهش بگو خدا همون خودت هستی
به چشمات نگاه کن میبینیش
ریحانه کوچولو
5 تیر 91 8:45
1. در تبيين اين مسائل به هيچ وجه نبايد از عبارات ناقص و گمراه کننده استفاده کرد و به عبارت ديگر شما در آموزش رياضي به کودکان هيچ وقت مفاهيم و عمليات رياضي را غلط ياد نمي دهيد به اين بهانه که خودش بعدا متوجه خواهد شد بلکه سعي مي کنيد در يک سطح نازل به آموزش کودک بپردازيد مثلا ابتدا دو به علاوه دو را ياد مي دهيد و هر چه سن کودک بيشتر مي شود موضوعات نيز پيچيده تر و بزرگتر مي شود بنابراين در آموزش عقايد نيز مطالبي که کودک در بزرگ سالي ياد مي گيرد ناقض مطالب قبلي نيست بلکه مکمل آن است. 2. به اعتقاد برخي از روان شناسان کودک به مرحله انتزاعي نرسيده است بنابراين قدرت چنداني در فهم و تحليل موضوعات غيرمادي ندارد از اين رو بايد سعي کنيد تا آنجا که ممکن است از مثال هاي ملموس استفاده کنيد. مثلا وقتي کودکي مي پرسد که خداوند را چه کسي آفريده است بايد گفت: بعضي از چيزها علتش از خودشه مثلا شوري هر چيزي از چيه؟ از نمک. شوري نمک از چيه؟ از خودش. يا چرب بودن هر چيز به خاطر چربي هاي اونه و چرب بودن چربي به خاطر چيه؟ به خاطر خودشه. آفرينش همه موجودات هم از خداوند است و اما وجود خداوند از خودشه. 3. سعي کنيد در تعليم معارف اسلامي از داستان بيشتر استفاده کنيد. اين همان شيوه اي است که خداوند در قرآن از آن استفاده کرده است. در قرآن بيش از 70 داستان ذکر شده است که اين داستان ها در واقع حدود 1500 آيه از آيات کلام الله را تشکيل مي دهد. استفاده از داستان نه تنها کلام را شيرين مي کند بلکه باعث ماندگاري آن در ذهن مي شود. توصيه مي کنيم مقدمه استاد شهيد مطهري را بر کتاب گرانقدر خود يعني داستان و راستان را مطالعه بفرماييد. 4. از آنجا که کودکان سرشار از عواطف و احساسات زلال مي باشند سعي کنيد در اين دوره داستان هايي که انتخاب مي کنيد يا شيوه هايي که به کار مي بريد در راستاي جهت دهي به عواطف آنها باشد. مثلا داستان هايي از رحمت الهي يا بزرگواري هاي معصومين(ع) و پيامبر اعظم(ص) و کينه و شقاوت دشمنان آنها. بنده فراموش نمي کنم که وقتي در کودکي پدر مرحومم گوشه هايي از حوادث کربلا را که درباره کودکان اتفاق افتاده برايم نقل مي کرد از شدت غصه و ناراحتي احساس مي کردم که مي خواهم قالب تهي کنم و بعد از آن سنين هيچ روضه خوان و مداح اهل بيت (ع) يا خطيبي نتوانست تا آن ميزان من را متأثر کند. بنابراين سعي کنيد تا آنجا که امکان دارد سير سؤالات و پاسخ ها را به سمت بهره گيري از عواطف انساني کودکان سوق دهيد.
محیا یعنی تمام زندگی
5 تیر 91 9:14
شعری از قیصر امین پور در مورد خدا پیش از اینها فکر میکردم خدا خانه ای دارد کنار ابر ها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس خشتی از طلا پایه های برجش از عاج و بلور بر سر تختی نشسته با غرور ماه برق کوچکی از از تاج او هر ستاره پولکی از تاج او اطلس پیراهن او آسمان نقش روی دامن او کهکشان رعد و برق شب طنین خنده اش سیل و طوفان نعره ی توفنده اش دکمه ی پیراهن او آفتاب برق تیر و خنجر او ماهتاب هیچ کس از جای او آگاه نیست هیچ کس را در حضورش راه نیست پیش از اینها خاطرم دلگیر بود از خدا در ذهنم این تصویربود آن خدا بی رحم بود و خشمگین خانه اش در آسمان دور از زمین بود ،اما میان ما نبود مهربان و ساده و زیبا نبود در دل او دوستی جایی نداشت مهربانی هیچ معنایی نداشت ... هر چه میپرسیدم از خود از خدا از زمین از اسمان از ابر ها زود می گفتند این کار خداست پرس و جو از کار او کاری خطاست هر چه می پرسی جوابش آتش است آب اگر خوردی جوابش آتش است تا ببندی چشم کورت می کند تا شدی نزدیک دورت میکند کج گشودی دست ،سنگت می کند کج نهادی پا ی لنگت می کند تا خطا کردی عذابت می دهد در میان آتش آبت می کند با همین قصه دلم مشغول بود خوابهایم خواب دیو و غول بود خواب می دیدم که غرق آتشم در دهان شعله های سرکشم در دهان اژدهایی خشمگین بر سرم باران گرز آتشین محو می شد نعره هایم بی صدا در طنین خنده ی خشم خدا ... نیت من در نماز ودر دعا ترس بود و وحشت از خشم خدا هر چه می کردم همه از ترس بود مثل از بر کردن یک درس بود .. مثل تمرین حساب و هندسه مثل تنبیه مدیر مدرسه تلخ مثل خنده ای بی حوصله سخت مثل حل صد ها مسئله مثل تکلیف ریاضی سخت بود مثل صرف فعل ماضی سخت بود تا که یک شب دست در دست پدر راه افتادیم به قصد یک سفر در میان راه در یک روستا خانه ای دیدیم خوب و آشنا زود پرسیدم پدر اینجا کجاست گفت اینجا خانه ی خوب خداست گفت اینجا می شود یک لحظه ماند گوشه ای ختوت نمازی ساده خواند با وضویی دست ورویی تازه کرد گفتمش پس آن خدای خشمگین خانه اش اینجاست ؟اینجا در زمین؟ گفت :آری خانه ی او بی ریاست فرشهایش از گلیم و بوریاست مهربان و ساده و بی کینه است مثل نوری در دل آیینه است عادت او نیست خشم و دشمنی نام او نور و نشانش روشنی خشم نامی از نشانی های اوست حالتی از مهربانی های اوست قهر او از آشتی شیرینتر است مثل قهر مهربان مادر است دوستی را دوست معنی می دهد قهر هم با دوست معنی می دهد هیچ کس با دشمن خود قهر نیست قهری او هم نشان دوستی ست تازه فهمیدم خدایم این خداست این خدای مهربان و آشناست دوستی از من به من نزدیکتر از رگ گردن به من نزدیکتر آن خدای پیش از این را باد برد نام او راهم دلم از یاد برد آن خدا مثل خیال و خواب بود چون حبابی نقش روی آب بود می توانم بعد از این با این خدا دوست باشم دوست ،پاک و بی ریا می توان با این خدا پرواز کرد سفره ی دل را برایش باز کرد می توان در بارهی گل حرف زد صاف و ساده مثل بلبل حرف زد چکه چکه مثل باران راز گفت با دو قطره صد هزاران راز گفت می توان با او صمیمی حرف زد مثل یاران قدیمی حرف زد می توان تصنیفی از پرواز خواند با الفبای سکوت آواز خواند می توان مثل علف ها حرف زد با زبانی بی الفبا حرف زد می توان در باره ی هر چیز گفت می توان شعری خیال انگیز گفت مثل این شعر روان و آشنا تازه فهمیدم خدایم این خداست این خدای مهربان و آشناست دوستی از من به من نزدیک تر از رگ گردن به من نزدیک تر
مامان حسام
5 تیر 91 11:49
هزاران بوسه بر آن زبان شیرین سانای که نام خدا در آن جاریست. در حدود سه- چهار سالگی بچه ها نام خداوند را یاد می گیرند و اگر رفتار خانواده افراد مذهبی داشته باشند، کودک مذهب و رفتار مذهبی را می آموزد. کودک در ابتدا به دنبال قوی ترین فرد است و چون از نوازدی مادر نیازهایش را رفع نموده می پندارد مادر محکمترین تکیه گاه است؛ ولی به زودی می فهمد مادر از خیلی چیزها می ترسد و چون پدر از آنها نمی ترسد پدر را تکیه گاه و قوی ترین آدم می یابد ولی پدر هم از بعضی چیزها می ترسد در این زمان است که از ما می پرسد کی قوی ترین است؟ به او می گوییم: «خدا». این خدا کجاست؟ به او می گوییم بزرگتر که شدی برایت می گویم چون کودک سه- چهار ساله در مرحله تفکر ابتدائی است فقط آنچه را می بیند قبول دارد نمی توان به او گفت: خدا نادیدنی است و همه جا هست. به تدریج که بزرگتر شد خدا را به او چنان معرفی می کنیم که بچّه ها از او خوششان آید از لطف و کرم خدا، مهربانی و قدرت خدا و زیبا دوستی او می گوییم. درباره بهشتی که به نیکوکاران وعده داده سخن می گوییم در این سال ها هرگز از قهرخدا و جهنم گناهکاران چیزی نگویید. کودک 6 ساله به موضوعات مذهبی علاقمند می شود. عاشق دعا، نماز و نیایش می شود. دوست دارد برای او داستان هایی درباره خداوند بگوئید. دوست دارد درباره پیامبران و امامان حرف بزنید و از آنها برایشان داستان هایی تعریف کنید. برگرفته از سایت نور آسمان
مامان سها
6 تیر 91 6:48
آدم ميمونه كه چي بگه عزيزم ... مامان ساناي اين پستت سالهاي سال به درد همه مي خوره ممنون كه مطرح كردي منم بيشتر دنبال جواب مي گردم پيدا كردم بهت ميگم
مامان ماهان
7 تیر 91 15:35
ای جانم به این دخمل با ایمان خدا حفظش کنه