سانایسانای، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

سانای ، شهره پاکی

10 شهریور، یه روز دور از هیاهوی شهر

1391/6/19 14:03
1,251 بازدید
اشتراک گذاری

10 شهریور ساعت 20 دقیقه بامداد ،به اتفاق مامانم وخاله ینا راهی خانه روستایی شدیم. به قول خاله مثل اینکه مجبوریم  این وقت شب بریم .آخه شام آیناز ینا را دعوت کرده بودیم نمی تونستیم زودتر بریم . بابات هم می گفت فردا صبح رفتن فایده نداره دیر می رسیم . ساعت یک بامداد را گذشته بود که رسیدیم بابا بهروز توی حیاط نشسته بود ومنتظر ما بود واز طرفی خانواده پسر عمویم هم  با خانواده دوستشون اومده بودن .

جمعه 10 شهریور علاوه براینکه تولد خاله بود وخاطره شیرنش  محال بود از یادمون بره یه اتفاق خاص دیگه ای هم افتاد که تا حال شاهدش نبودیم و خاطره اش برایمان ماندگار تر شد و چون  مربوط به کسان دیگری هم میشه بهتر ندیدم اینجا بنویسم ایشالله هر وقت ازم بپرسی برات تعریف مییکنم.

سانای

گل آفتابگردان من

سانای

سانای

سانای

در مورد این دمپایی های انگشتی بگم : دریا یه جفت دمپایی انگشی نیکتا گرفته بود و تو هم چقد دوست داشتی بخری دو روز پشت سر هم تا از دانشکده به خونه می رسیدم ، دم در سراغ دمپایی ها را می گرفتی حتی یه بار هم زنگ زدی تا یادم بندازی بخرم من هم نه اینکه نمی خریدم بلکه تا جایی که تونستم به دمپایی فروشی های شهر رفتم ولی شماره کوچکتر نداشتن ویا اگر داشتن مدلی بود که می دونستم تو خوشت نمیاد بالاخره اینارو پیدا کردم وخریدم .چه عالمی دارد کودکی چقد خوشحال شدی وازم تشکر کردی به همه نشون می دادی وحتی یه روز توی خونه پوشیدی .حالا هر جا بریم می خوای دمپایی انگشتی بپوشی بهت که اجازه نمی دیم، می گی: باشه کفشامو بردارید اگه از ماشین پیاده شدیم اونوقت کفش می پوشم .

سانای

سانای

سانای

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز                                       

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان ساينا
19 شهریور 91 15:42
عجب طبيعت زيبايي...منم دوست دارم كه هميشه شب برم و يك روز كامل در طبيعت باشم...دمپايي خوشكلي داري ساناي جون مباركت باشه
مامان خورشید
20 شهریور 91 14:45
چه جای قشنگی. همیشه به گشت و خوشی. تولد خاله جون مبارک. الهی همیشه در کنار هم و سلامت باشید.
رعنا(مامان سیما سادات)
20 شهریور 91 21:36
به به چه عکسهایی چه دختر نازی دوست گلم ممنون از همه لطف و محبتت
مامان نیایش
21 شهریور 91 12:10
چه جای قشنگ و با صفایی خوش باشی همیشه عزیزم
مامان ریحان عسلی
21 شهریور 91 12:37
سلام بلدم اما خواستم مطمئن شم ماشالا تو نی نی گپ سانای زیاده بدو بیا خصوصی
مامان ریحان عسلی
21 شهریور 91 12:41
سلام همیشه به گردش قبل از اینکه کامنت ادرستو ببینم تو وبت بودم داشتم پستتو می خوندم یه سر زدم به کامنتام ؛ کامنتتو دیدم اومده بودم بگم که ما این بار هم اومدیم جلفا و از مرند شما عبور کردیم و بازم به یاد شما بودیم اگه از قبل برنامه ریزی شده بود حتما قرار میذاشتم که همدیگه رو ببینیم دمپایی انگشتیتم مبارک خیلی خوشگله
مامان نیایش
25 شهریور 91 13:31
سلام خانمی ممنون از حضور همیشگی ات نظرت خصوصی ثبت شده بود عزیزم ایشالا که سانای گلم هم زودتر تصمیم بگیره که جدا بخوابه منم میدونم که این وابستگی زیاد خوب نیست و به نفع هیچ کدوم نیست نه مادر نه بچه ولی واقعا برای منم سخته البته انگار همون شب خیلی تحت تاثیر چیزی بوده که تو خیالش می خواسته که فکر کنه بزرگ شده و میتونه تنها بخوابه ولی بعد دید که نه هنوز می ترسه ولی من همش داشتم فکر میکردم که اگه تنهاش بذارم و برم توی اتاق دیگه اصلا خوابم نمیبره و همش نگرانشم ...باید بچه ها رو به حال خودشون بذاریم شما درست میگی که منتظری تا خودش بگه به نظر منم مجبورش نکن ولی میتونی تشویقش کنی موفق باشی عزیزم بازم ممنون