روز بزرگداشت استاد شهريار
حیدر بابا، دنیا یالان دنیادی ،
سلیماندان ، نوحدان ، قالان دنیادی.
اوغول دوغان ، درده سالان ، دنیادی .
هر کسیمه هر نه وئریب ، آلیبدی ،
افلاطوندان ، بیر قوری آد ، قالیبدی
نام اصلی : محمد حسین بهجت تبریزی
ملیت :ایرانی
زادروز :1285 تبریز
پدر :حاج میرآقا خشگنابی
مرگ: 27 شهریور 1367 تهران
جایگاه خاکسپاری : مقبره الشعرا تبریز
لقب : بهجت , شهریار
پیشه : شاعر و ادیب
کتابها : منظومه حیدر بابا
دیوان سرودهها : کلیات اشعار شهریار
تخلص : شهریار
همسر: عزیزه عمیدخالقی (-۱۳۳۲)
فرزندان : شهرزاد، مریم,هادی
نقش مزار من كنيد اين دو سخن كه شهريار
با غم عشق زاده شد با غم عشق داده جان .
آرامگاه ابدی شهریار
منزل شهریار که به موزه تبدیل شده
.........................................................................
سانای جان سخن در مورد شهریار زیادست با چند خط نوشتن نمی توان از شهریار گفت اینجا فقط ماجرای جالبی در مورد سرودن شعر"علی ای همای رحمت" برایت می نویسم بی شک تا حال این شعر راخوانده ای
آيت الله العظمي مرعشي نجفي بارها مي فرمودند: شبي توسلي پيدا کردم تا يکي از اولياي خدا را در خواب ببينم. آن شب در عالم خواب، ديدم که در زاويه مسجد کوفه نشسته ام و وجود مبارک مولا اميرالمومنين (عليه السلام) با جمعي حضور دارند.
حضرت فرمودند: شاعران اهل بيت را بياوريد. ديدم چند تن از شاعران عرب را آوردند. فرمودند : شاعران فارسي زبان را نيز بياوريد. آن گاه محتشم و چند تن از شاعران فارسي زبان آمدند.
فرمودند: شهريار ما کجاست؟ شهريار آمد. حضرت خطاب به شهريار فرمودند: شعرت را بخوان! شهريار اين شعر را خواند:
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ما سوا فکندی همه سایه هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ار نه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ما سوا را
برو ای گدای مسکین در خانه علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا
به جز از علی که آرد پسری ابولعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را
چو به دوست عهد بندد زمیان پاکبازان
چو علی که می تواند که به سر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را
به دوچشم خونفشانم هله ای نسیم رحمت
که زکوی او غباری به من آر توتیا را
به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تویی فضای گردان به دعای مستمندان
که زجان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چو نای هر دم زنوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را :
«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایی بنوازد آشنا را »
زنوای مرغ یاحق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا
آيت الله العظمي مرعشي نجفي فرمودند: وقتي شعر شهريار تمام شد از خواب بيدار شدم چون من شهريار را نديده بودم، فرداي آن روز پرسيدم که شهريار شاعر کيست؟
گفتند: شاعري است که در تبريز زندگي مي کند. گفتم: از جانب من او را دعوت کنيد که به قم نزد من بيايد. چند روز بعد شهريار آمد. ديدم همان کسي است که من او را در خواب در حضور حضرت امير (عليه السلام) ديده ام. از او پرسيدم: اين شعر «علي اي هماي رحمت» را کي ساخته اي؟ شهريار با حالت تعجب از من سوال کرد که شما از کجا خبر داريد که من اين شعر را ساخته ام؟ چون من نه اين شعر را به کسي داده ام و نه درباره آن با کسي صحبت کرده ام .
مرحوم آيت الله العضمي مرعشي نجفي به شهريار مي فرمايند: چند شب قبل من خواب ديدم که در مسجد کوفه هستم و حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) تشريف دارند. حضرت، شاعران اهل بيت را احضار فرمودند: ابتدا شاعران عرب آمدند. سپس فرمودند : شاعران فارسي زبان را بگوييد بيايند. آنها نيز آمدند. بعد فرمودند شهريار ما کجاست؟ شهريار را بياوريد! و شما هم آمديد. آن گاه حضرت فرمودند: شهريار شعرت را بخوان! و شما شعري که مطلع آن را به ياد دارم خوانديد. شهريار فوق العاده منقلب مي شود و مي گويد: من فلان شب اين شعر را ساخته ام و همان طور که قبلا عرض کردم؛ تا کنون کسي را در جريان سرودن اين شعر قرار نداده ام.
آيت الله مرعشي نجفي فرمودند: وقتي شهريار تاريخ و ساعت سرودن شعر را گفت، معلوم شد مقارن ساعتي که شهريار آخرين مصرع شعر خود را تمام کرده، من آن خواب را ديده ام.
منبع:
جزوه" فرازهایی از وصیتنامه الهی-اخلاقی آیت الله العظمی مرعشی نجفی"
صفحهً 50 تا 53
٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠
ودر آخر
تو همايون مهد زرتشتي و فرزندان تو
پور ايرانند و پاك آئين نژاد آريان
اختلاف لهجه مليت نزايد بهر كس
ملتي با يك زبان كمتر به ياد آرد زمان
گر بدين منطق ترا گفتند ايراني نه ايي
صبح را خواندند شام و آسمان را ريسمان
یاشاسین آنا یوردوم آذربایجان
یاشاسین ایرانیم
و ساخ اولسون سانایم