سانایسانای، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

سانای ، شهره پاکی

پاییز زیبا و باز باران

1391/9/1 10:29
1,391 بازدید
اشتراک گذاری
پاییز زیباست
 
چون تو در پاییز زاده شدی
 
 
پاییز زیبا
 
 
باز باران ، با ترانه
 
 
باز باران
 
باز باران ، با ترانه

با گوهر هاي فراوان

مي خورد بر بام خانه

من به پشت شيشه تنها ايستاده :

در گذرها ،رودها راه اوفتاده.

مي خورد بر شيشه و در

مشت و سيلي

آسمان امروز ديگر  نيست نيلي

 يادم آرد روز باران  گردش يک روز ديرين

خوب و شيرين

توي جنگل هاي گيلان:

 کودکي ده ساله بودم

شاد و خرم

نرم و نازکچست و چابک

 از پرنده از چرنده از خزنده

بود جنگل گرم و زنده

 آسمان آبي چو دريا

يک دو ابر اينجا و آنجا

 چون دل من روز روشن

 سنگ ها از آب جسته

از خزه پوشيده تن را بس وزغ آنجا نشسته

دمبدم در شور و غوغا  رودخانه

با دوصد زيبا ترانه

زير پاهاي درختان

چرخ مي زد ... چرخ مي زد هم چو مستان

 چشمه ها چون شيشه هاي آفتابي

نرم و خوش در جوش و لرزه توي آنها سنگ ريزه

سرخ و سبز و زرد و آبي 

 با دو پای کودکانه

مي پريدم همچو آهو

مي دويدم از سر جو

دور مي گشتم زخانه

 مي پراندم سنگ ريزه

تا دهد بر آب لرزه

بهر چاه و بهر چاله

مي شکستم کرده خاله

 مي کشانيدم به پايين شاخه هاي بيدمشکي

دست من مي گشت رنگين از تمشک سرخ و وحشي

 مي شنيدم از پرنده داستانهاي نهاني

از لب باد وزنده راز هاي زندگاني

 هرچه مي ديدم در آنجا بود دلکش ، بود زيبا

شاد بودم

مي سرودم :

 " روز ! اي روز دلارا ! داده ات خورشيد رخشان

اين چنين رخسار زيبا ورنه بودي زشت و بي جان !

 " اين درختان

با همه سبزي و خوبي

گو چه مي بودند جز پاهاي چوبي

گر نبودي مهر رخشان !

 " روز ! اي روز دلارا !

گر دلارايي ست ، از خورشيد باشد

اي درخت سبز و زيبا هرچه زيبايي ست از خورشيد باشد ... "

 اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چيره

آسمان گرديده تيره

بسته شد رخساره خورشيد رخشان

 ریخت باران ،ریخت باران 

 جنگل از باد گريزان چرخ ها مي زد چو دريا

دانه های گرد باران پهن مي گشتند هر جا

 برق چون شمشير بران پاره مي کرد ابرها را

تندر ديوانه غران مشت مي زد ابرها را

 روي برکه مرغ آبي از ميانه ، از کناره

 باا شتابي چرخ مي زد بي شماره

گیسوی سیمین مه را شانه می زد دست باران

باد ها با فوت خوانا مي نمودندش پريشان

سبزه در زير درختان

رفته رفته گشت دريا

توي اين درياي جوشان جنگل وارونه پيدا

 بس دلارا بود جنگل

به ! چه زيبا بود جنگل

بس ترانه ، بس فسانه

بس فسانه ، بس ترانه

بس گوارا بود باران

وه! چه زيبا بود باران

مي شنيدم اندر اين گوهرفشاني

رازهاي جاوداني ،پند هاي آسماني

 " بشنو از من کودک من

پيش چشم مرد فردا

زندگاني خواه تيره ، خواه روشن

هست زيبا ، هست زيبا ، هست زيبا ! "

شعر از : گلچین گیلانی
 
 
فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز
 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان سها
1 آذر 91 13:53
زینب جان! شرمنده ایم که بهای حسینی شدنِ ما «بی حسین شدنِ تو بود» و شرمنده تر آنکه تو بی حسین شدی اما ما حسینی نشدیم... التماس دعا
مامان خورشيد
11 آذر 91 12:12
واي چه حس قشنگي داد اين شعر. ياد كودكي. تو برنامه هامه كه با خورشيد تمرين كنم تا شعرش رو حفظ كنه.