سانایسانای، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

سانای ، شهره پاکی

پیشرفت ها - حرفها- سوال ها- کارها وشیطنت ها ی سانای

1390/10/19 15:41
735 بازدید
اشتراک گذاری

اعداد را تا صد یاد گرفتی بشماری و بخونی .

 قبلا تا به 29 می رسیدی ادامه اش می گفتی بیست وده  بهت می گفتم سی ، ادامه می دادی میشمردی تابه  سی ونه می رسیدی بازمی گفتی سی وده. ولی الان دیگه پیشرفت کردی .

تازه از ده تا یک هم بلدی برعکس بشمری این برعکس خوندن رو خودت یاد گرفتی.

ساعت دیجیتال را کاملا بلدی بخونی برا همین یه ساعت مچی صورتی خیلی خوشگل برات خریدم که همیشه دستته . 

ساعت دیواری را تا این حد بلدی:

ساعت تمام باشه :یک تمام ،دو تمام و... ودوازده تمام .

یه ربع از ساعت گذشته باشه یا یه ربع مونده باشه .

ساعت نیم باشه :یک ونیم، دو ونیم و ... ودوازده ونیم .

بقیه دقیقه ها را هنوز نتونستم یادت بدم چون باید جمع را یاد بگیری بعد بتونی بخونی.مثلا ده دقیقه به سه را می گی  یه ذره مونده به سه . 

تعداد لغات کامپیوتری که بلدی زیاد تر شده مثلا این لغات را بلدی بگی

کیس - مانیتور - کی بورد - ماوس- ماوس پد -سی دی- پسورد - اینتر - کلیک - اینترنت- دانلود - سایت - وبلاگ - نصب- حذف-  شات دان - فایل - پوشه -می نی مایز- کلوز - ایگزیت -کلیک.

علامت استاندارد را  از برنامه کودک یاد گرفتی هر کالایی که داریم یا می خریم بررسی کارشناسانه انجام  می دی ببینی علامت استاندارد داره یا نه .نداشته باشه می گی اصل نیست تقلبیه .

 

در قالب وبلاگت یه کدی می خواستم قرار بدم اشتباه گذاشتم یه قسمت از تنظیمات قبلی از بین رفت دیگه حوصله نکردم اونا درست کنم شب باهم به وبت سر زدیم با دیدن وب فوری تشخیص دادی که چند تا از عکسهات که به طور خودکار نمایش داده می شدن حذف شدن .بهم گفتی مامان عکسهای من از این قسمت حذف شدن.

کنار تو روی زمین دراز کشیدم زیر سرم چیزی نبود اومدی آروم زیر سرم را بلند کردی وسرم را گذاشتی روی زانوت نمی دونی چه حالی پیدا کردم بعد از کمی احساس کردم پای کوچولوت درد گرفت گفتی مامان صبر کن برم برات بالش بیارم رفتی بالش خودت را آوردی گذاشتی زیر سرم .از اون روز عمدا سرم را روی زمین می گذارم تا نازنینم برام بالش بیاره .

تا اینکه یه روز مشغول نقاشی کشیدن بودی وخودت سرت را روی زمین گذاشتی من حواسم نبود گفتتی مامان منو نگاه کن . تو سرت روی زمین بودنی من چیکار می کنم فوری بالشت را اوردم وگذاشتم زیر سرت .

 

نازنینم  بجز من وبابات وخاله به کسی نمیگی که دوستشون داری از دلت خبر دارم که مامان بزرگات، بابا بزرگات ،عمه ها ت و عموهات رو دوست داری ولی نمی دونم روی چه حسابی به زبون نمی یاری شاید به خاطر لجبازی ویا شاید به خاطر غرورت باشه . به هر حال ، به بابات و من می گی میدونین من شما رو قد نقطه دوست ندارم  قد دنیاهم  دوست ندارم بلکه قد خدا دوست دارم آخه خدا از همه چیز  بزرگتره (دخترکم ما می گیم خدا از همه بزرگتره فکر می کنی از نظر فیزیکی از همه بزرگتره ).

به من میگی من بابا را خیلی دوست دارم ولی خاله رو یه ذره کمتر از بابا ویه ذره بیشتر از تو دوست دارم.

مامان دریا ازت می پرسه من بیشتر دوست داری یا همه لیلا رو می گی خاله رو. باز می گه می دونم خاله رو دوست داری بین من وعمه لیلا کدوم مونو دوست داری .باز هم می گی خاله .

الحق که عمه هات وعمو هات مهربون ودلسوزن .

 

داشتم دستاتو می شستم

 پرسیدی: مامان آب چرا همه چیز و تمیز می کنه؟

نتونستم برات جواب مناسبی بدم.

 گفتم :نمی دونم سانای بزرگ بشی اونوقت خودت می فهمی یا اینکه شب از بابات بپرس اون حتما جوابشو بلده .

در جوابم گفتی: من میدونم برای اینکه آب سنگینه با فشار که می خوره به دستای ما، اونا را تمیز می کنه .

از من می پرسی:

 پرنده چرا می تونه پرواز کنه ما نمی تونیم ؟

بهت می گم : چون اون بال داره پرواز می کنه ما نداریم .ما  پا داریم راه می ریم .

بعد می گی: پرنده  می تونه پرواز می کنه ما نمتونیم . عوضش ما حرف می زنیم پرنده نمی تونه .

 

چند وقت پیش که یه ذره برف اومد (عزیزم امسال هوا سرده ولی دریغ از یه قطره برف وبارون )موقع برگشتن بابات از کارگاه، توی جاده ماشینی که جلوی ماشین بابا در حرکت بوده لیز می خوره ومی زنه به  ماشین بابات . بابات هم دیر کرده بود من هم نگران شدم  زنگ زدم تا اینکه گفت تصادف کردم. اسم تصادف هم که خیلی بزرگه من هول کردم دیگه نتونستم چیزی ازش بپرسم . فوری اومدم پایین گفتم تا اونا زنگ بزن وحرف بزنن در این گیر ودار تند تند از من می پرسیدی: مامان مقصره کیه ؟ پلیس اومده ؟ من هم نا خود آگاه خنده ام گرفت. بعد هم می خواستی یواشکی به خونه بابا بهروز و خاله زنگ بزنی وبگی که بابام تصادف کرده من هم از ترس اینکه زنگ بزنی خودم بهشون گفتم تا یهو  نگران نشن  .

آقاجان توی حیاط داشته لامپ ماشینشو عوض می کرده شما ومامان صغری هم پیشش بودین بعد از تموم شدن  کارش به مامان صغری  می گه چراغهای ماشین را روشن کن ببینم درست شدن یا نه. مامان می پرسه با کدوم روشن می شن ؟تو شیطون بلا سینه جلو می دی می گی من بلدم خودت چراغهای ماشین رو روشن می کنی .تا بابات اومد خونه با افتخار به بابات تعریف کردی .

 یه مدتی بود بابات تا ماشین را پارک می کرد تو خاموش می کردی وسویئچ را در می آوردی  با دعوایی که با تو و بابات کردم  دیگه به ماشین دست نمی زنی .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان آرینا موفرفری
20 دی 90 1:16
سلام عزیزم.خیلی کارات بانمکه خاله جون.حیلی لذت بردم.
مهرانه مامان مهرسا
20 دی 90 8:49
سلام خاله قربونشش بره با اين شيرين زبوني ها ماهم تو رو قد خدا دوست داريم عزيزم

مامان ساينا
20 دی 90 15:16
پيشرفتهات عالين.مرحبا به اين خانوم كوچولوي باهوش و شيطون
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
20 دی 90 21:09
سانای جونم عکس پست ثابت رو که میبینم همش یه دختر باهوش و آروم رو تصور میکنم. حالا معلوم شد اشتباه میکردم و با یه دختر نابغه روبرو بودم.هزار ماشالله. موفق باشی دختر گلم.
مامان سانلي
21 دی 90 4:12
آفرين ساناي جان چه دختر ناز وحرف گوش كني ماماني براش اسفند دود كن.بچه هاي اين زمونه ماشالا خيلي با هوشن ولي ساناي خوشگله از همشون ماشالاباهوش تره.بهتون به خاطر داشتن فرزند گلي چون ساناي خانم تبريك ميگم.از قول من ببوسينش
مامان مانلي
21 دی 90 15:09
جوجو تو خيلي باهوشي. هزار هزار آرزوي زيبا برايت....
مامان سویل
25 دی 90 12:19
سلام خانمی ممنون منم دلم برا شما تنگ شده اسباب کشی داشتیم تا الان هم کاراش تموم نشده سرم خیلی شلوغه موقع امتحانات و اسباب کشی
مامان ریحانا
25 دی 90 12:29
آفرین به این دخملی با هوش هزار ماشالا
مامان ماهان
27 دی 90 10:02
آفرین به این دخمل ناز و باهوش
مامان فاطمه
4 بهمن 90 22:36
سلام یه شب پیش قبل از اینکه خوابم ببره داشتم با خودم فکر میکردم که مدتیه از سانای بی خبرم الان که این پستو خوندم خیلی خوشحال شدم که سانای پیشرفت کرده موهاشو که دو گوشی میبندید خیلی بهش میاد