سانایسانای، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

سانای ، شهره پاکی

دوران کودکی ما

دخترک سیاه چشم من زمان کودکی تو با زمان کودکی من و بابا  خیلی فرق کرده هنگام گشت وگذار در وبی    http://mb88.persianblog.ir    این مطالب را دیدم که درست گویای زمان کودکی ما بود با اطلاع دادن به صاحب وبلاگ خالی از لطف ندیدم که برا تو بنویسم . شما یادتون نمیاد , ولی من یادم میاد !   - شما یادتون نمیاد ؛ اون موقع ها مُچ دستمون رو گاز می گرفتیم , بعد با خودکار روی جای گازمون ساعت می کشیدیم ... مامانمون هم واسه دلخوشی مون ازمون می پرسید : ساعت چنده ؟ ذوق مرگ می شدیم ! - شما یادتون نمیاد ؛ وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم , الکی مداد رو بهانه می کردیم بلند می شدیم می رفتیم گوشه ک...
20 اسفند 1390

تبریک به بابا حسین

سانای جان یه خبر مهم برات دارم.  اتفاق مهمی که در این روزها اتفاق  افتاده اینه که بابا حسین دانشجو شده . آره عزیزم بابا از آزمون کارشناسی ارشد پردیس بین المللی ارس -دانشگاه تبریز  قبول شده  ویکشنبه هم رفت دانشگاه تبریز  ثبت نام کرد . من از اینجا هم از طرف تو و هم از طرف خودم از صمیمم قلب تبریک می گم وآرزوی موفقیت براش دارم. تو کوچولو هم باید حواست جمع باشه زیاد شیطونی نکنی تا بابا بتونه به درس ودانشگاه برسه .   ...
2 اسفند 1390

29 بهمن روز عشق ایرانی

دخترم پیشاپیش ٢٩ بهمن ،"روز عشق ایرانی" را به همه عاشقان تبریک می گویم . سانای جان امروز ٢٥ بهمن، ١٤ فوریه در تقویم های میلادی روز عشق یا والنتاین نامگذاری شده وبه زبان خودمون" سوگلی لر گونی ". اینجابه طور مختصر علت نامگذاری این روز را برات می نویسم :در روم باستان امپراطوری بوده که به سربازان اجازه ازدواج نمی داد معتقد بود سربازان مجرد بهتر از متاهل ها می توانند بجنگند در این میان کشیشی بوده که پنهانی سربازان را با دخترانی که دوست می داشتن  عقد می کرد .تا اینکه کشیش زندانی می شود ودر زندان عاشق دختر زندان بان می شود ودر آخر می میرد و کلمه والنتاین از نام این کشیش "فدای راه عشق" نامگذاری شده . واما ما ایرانیان که همو...
25 بهمن 1390

دختر ریاضی دان من

امروز ١٦ بهمن نوده ،ظهر داشتم می رفتم دانشکده درست دم در بودم که صدایم زدی و گفتی :مامان بگم  ٥ با ٥ چند می شه ؟  پرسیدم چند می شه ؟گفتی : ١٠ .  پرسیدم از کجا می دونی ؟ انگشتاتو نشون دادی ،گفتی: اینجوری شمردم.  بی اختیار به داخل برگشتم وهمون جوری سرپا ازت پرسیدم  ٤با ٤ چند می شه؟ بدون شمردن انگشتات از حفظ گفتی ٨ .  ٣با ٣ چند می شه ؟ گفتی:  ٦  .  ٢ با ٢ چند می شه ؟ گفتی:  ٤  .  ١ با ١ چند می شه ؟ گفتی : ٢  . با خوشحالی راهی دانشکده شدم توی راه با خود فکر می کردم که تو چقد باهوش وبا استعدادی و خدای مهربان چه  لطف بزرگی در حق مان کرده و از طرف دیگر از د...
16 بهمن 1390

پروژه سخت پر کردن دندون

  عزیزکم  سانای بالاخره روز موعود فرا رسید 9 بهمن قرار شد ببریم تا دندونت پر بشه. راستش به قول مادر بزرگت من بیشتر از تو می ترسیدم ،ولی امیدوارم بودم این دفعه به خیربگذره چون خیلی با هات حرف زده بودم  و آمادگی پیدا کرده بودی. خودت مراحل پر کردن دندون را دیده بودی ولی باز با دریا  برات توضیح دادیم که دکتر می خواد چی کار کنه، قرارشد که دختر خوبی باشی.  عصر بابات که از سر کار اومد آماده شدیم بریم دریا را هم با خودمون بردیم تا دلگرمی برات باشه. مطب شلوغ بود فکر کنم باز دنبال بهونه بودی دفعه قبل که اومده بودیم چند تا مجله دندون پزشکی روی میز بود  اونا را از من می خواستی هر چه می گفتم اونا رو برداشتن، بی...
15 بهمن 1390

قراره صاحب یه دختر عمه دیگه ویه پسر عمه بشم

شیرین من سانای قراره دریا چند ماهه دیگه صاحب یه خواهر  و یه برادر بشه . اونروزی که عمه برا سونو گرافی رفته بود وبرگه سونوگرافی را داشته نشون می داده  تو هم دیده بودی اومدی بالا به من گفتی مامان عکس خواهر وبرادر دریا  را دیدم هر دو سیاه پوستن.(عکس جنین که به صورت سیاه در برگه مشخصه) پسره خیلی بی ادبه بد جوری نشسته پاهاشو باز کرده .ولی دختره مثل یه عروسک این جوری نشسته (پاهاتو جمع می کردی ودستاتو هم جمع می کردی جلوی صورتت می گرفتی). از اون روز به بعد تو هم داری به خواهر وبرادر فکر میکنی از من می پرسی ما کی می ریم بیمارستان برا بچه ثبت نام کنیم بعضی وقتا می خوای خواهر یا برادر داشته باشی تا باهات بازی کنه واجازه می د...
11 بهمن 1390