سانایسانای، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

سانای ، شهره پاکی

باز هم از سانای

  دختر دوست داشتنی من سانای چند مدتی  هست که خودت کامپیوتر را بدون کمک کسی روشن می کنی .وشروع به بازی با  بازی مورد علاقه ات میشی  .خیلی جالبه همه مراحل را خودت پیش می ری آخر سر از بازی خارج می شی . تصاویر و کارتونها را هم باز میکنی ویکی یکی همه را تماشا می کنی .نقاشی هم میکشی صفحه جدید باز میکنی ذخیره میکنی .وصفحات را مینی مایز وماکسمایز می کنی .     تعداد شماره تلفن هایی که حفظ کردی بیشتر شده علاوه بر شماره تلفن خونه بابا بهروز شماره موبایل بابات- شماره خونه آقاجون که دست مستاجر بود  وشماره پایین رو حفظ کردی مادر بزرگت میگه:  ازش شماره تلفن پایین رو پر...
4 دی 1390

علاقه سانای به ...

دخترکم سانای ، ظهر داشتم می اومدم دانشکده گفتی : مامان میدونی من به چی علاقه دارم ؟ پرسیدم به چی؟ گفتی: فقط به بازی های کامپیوتری علاقه دارم میدونی شبا موقع خواب یه ابری بالای سرم ایجاد میشه توی اون ابر می بینم همش دارم بازی می کنم . حالا اجازه می دی موقعی که خونه نیستی من بازی کنم هر موقع زنگ زدی گفتی سانای بسه من همون لحظه شات دان می کنم می رم پایین .  به نظر تو من با توجه به حرفهای  تو می تونم اجازه ندم ؟  عزیزم تو همه این حرفا را به ترکی بهم میزنی وخیلی بامزه وشیرین می گی .من ترجمه فارسی شو برات می نویسم  صد البته که ترجمه اش به قشنگی گفته های خود به ترکی نمیشه. ...
4 دی 1390

چله گئجه سی

  سانای عزیزم مثل سالهای گذشته اول رفتیم خونه بابابهروز بعد اومدیم خونه آقاجان ینا . سانای در چله گئجه سی (شب یلدا) سانای و چله قارپیزی سانای شیطون ،از کجا داری نگاه می کنی ؟ سانای و شب یلدای 90 سانای در حال خوردن پشمک بدون شرح     ...
2 دی 1390

سانای جان قصه می خواند وقصه می گوید.

هر کتابی که بخریم فوری می یاری می گی برام بخون تا می خوایم از روی کتاب بخونیم میگی ترکی برام بخون ما هم قصه کتابها را به ترکی بهت می گیم . این روزا سری کامل زندگی چهارده معصوم را برات گرفتم تا با زندگی ائمه هم  آشنا بشی البته اسمهای امام ها را الان بلدی با شعر برام می خونی.  یه روز برام گفتی  اسم امامانمان رابرام  بگو .شروع کردم به گفتن "امام علی، امام حسن، امام حسین، امام سجاد ... وامام زمان . گفتی : همه را بگو .گفتم عزیزم تموم شد ١٢ امام داریم . گفتی : نه خیرم اسم آقاجان اسم امامه ،تو  امام زین العابدین را نگفتی.     سانای جان تو به زبان مادری خودت "ترکی آذری" ز...
29 آذر 1390

سانای و کشف درد

شب به من گفتی مامان دندونم درد میکنه گفتم بخاطر اینکه با  چای و شیر زیاد قند می خوری . صبح ساعت ده  از دانشکده زنگ زدم بیدار نشده بودی به عمه گفتم که بره بالا بیدارت کنه باز بیدار نشده بودی خودم بهت زنگ زدم بیدار شدی واعتراض کردی که مامان چرا زنگ زدی ونمی زاری بخوابم من خوابم می یاد دوباره خوابیده بودی . بعد بابا بهروز تو را برده بود خونه خودشون . به اونجا زنگ زدم خودت شاد وشنگول گوشی تلفن را برداشتی گفتی : مامان دیشب که بهت می گفتم دندونم درد میکرد دندونم نیست ها لپم هست . گفتم :زخم شده از کجا فهمیدی توی آینه دیدی . گفتی : نه دندونامو به هم فشار دادم دیدم درد نمیکنن از اونجا فهمیدم که دوندونم نیست لپمه .  ...
23 آذر 1390

محرم 90

  عزیزم سانای تاسوعا وعاشورای امسال هم گذشت  درست مثل عمر ما آدما .  عمه وشوهرش صبح تاسوعا رسیدن اینجا .روز چهارشنبه یعنی روز بعد عاشورا قرار بود برن .برای همین  روز تاسوعابه خاطر عمه اینا همه رو دعوت کرده شام بیان خونه ما . عصر تاسوعا همگی رفتید باغ رضوان تا عمه نذرش را ادا کنه خیلی  ذوق می کردی از این که در پخش نذری به عمه کمک کنی ولی من برای تدارک شام  مجبور شدم بمونم خونه . سانای جان ،روز عاشورا ی حسینی مثل سالهای قبل برای دیدن مراسم شبیه خوانی از خونه زدیم بیرون ابتدا به محله قدیمی بابات ینا رفتیم جمعیت زیاد بود .  با این حساب دید کمتر می شد من داخل ماشین نشستم شما با بابات رفتید، به خا...
22 آذر 1390

سانای و محرم

دخترم سانای ،زمانی که بابا حسین قزوین بود و ما خونه بابابهروز میموندیم تو بیشتر وقتت را با تماشای سی دی  های مختلف از جمله کارتون فیلم وموزیک پر میکردی. ماه محرم رسیده بود ومامانم اجازه نمیداد تو سی دی های  شاد ببینی . از قدیم الایام در شهر ما و روستاهای اطرافش مراسم شبیه خوانی طفلان مسلم ،روز عاشورا ومختار برگزار می شود . روستای هست که مراسم شبیه خوانیش مشهوره. به این دلیل که یکی از اهالی اون روستا که مقیم تهران وسرمایه دارهست هر سال به گفته مردم بیش از بیست میلیون تومان خرج مراسم سوگواری (تعزیه خوانی ،شبیه خوانی وغذای روز عاشورا )سالار شهیدان می کنه . پارسال بابابهروز سی دی های شبیه خوانی رو...
13 آذر 1390

چرادیر پست جدید گذاشتم ؟

عزیزم سانای  چند روز پیش بابات مثل همیشه به وبلاگت سر زد دید پست جدیدی نزاشتم علتش را پرسید گفتم وقت نکردم. خیال کرد اون ذوق وشوقی که ابتدا داشتم را دیگه ندارم ولی نه سانای جان من برای هرچی وهر کی حوصله نداشته باشم برای تو یکی خیلی دارم .دیر پست گذاشتم دو دلیل دارد.  اول اینکه همان طور که قبلا هم گفتم روزها سرد و کوتاهه جای خاصی نمیریم که سوژه جدیدی پیش بیاد . بیشتر کارتون تماشا می کنی وهر روز به بابات زنگ می زنی که موقع اومدن سک سک بخره تاسی دی های کارتونی که ازشون در می یاد را تماشا کنی و هم اینکه چند صفحه از کیف سی دی ات که خالیست  پر بشه .  یا با کامپیوتر بازی می کنی. پیشرفتت در کار با کامپیوتر...
13 آذر 1390