سانایسانای، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

سانای ، شهره پاکی

گردش یک روز جمعه -16 تیر ماه

صبح دل انگیز یک روز تابستان، کوله بارمان را بستیم به سوی روستای با صفای زاویه که به محلی زیوه نامیده می شود حرکت کردیم روستایی که در بالا دست گرگر قرار گرفته . داخل روستا امامزاده ای است بنام سید اسماعیل.  در حیاط امامزاده دو درخت کهنسال و تنومند چنار وجود دارد که داخل تنه شون خالی شده   سر راه به باغ پدر شوهر خاله رفتیم .   این عکس هم برای دل خودم .  عاشق کوچه های تنگ وباریک با دیوارهای کاهگلی هستم به خاطر سادگی شون.                   ...
15 مرداد 1391

سانای صاحب مهر می شود.

عزیز من: هر وقت یه جایی بریم بعد از برگشتن در بازیهات کارهایی که اونجا انجام شده را انجام می دی. مثلا :خرید وفروش ،آرایشگری ،خیاطی،مسافرت رفتن ،مراسم جشن عروسی واز جمله دکتر بازی چند وقت پیش گفتی کاغذ ها به اندازه کوچک ببر بده من روی اونا برا مریضام دارو بنویسم . من هم دو بسته تقویم تاریخ گذشته بودبا یه بسته ورق یاداشت، بهت دادم تا نسخه بپیچی  .وقتی با یکی بازی می کنی بیشتر تو پزشکی وطرف مقابل مریض. دفترچه بیمه بابابات وخودت  را تعویض کرده بودیم ولی چندبرگ سفید داشت. اونو هم بهت دادم تا استفاده کنی برات توضیح دادم که این وقتش گذشته برا همین دادم وگرنه نباید دفترچه های دیگه رو بنویسی . نسخه نوشتنت هم ...
11 تير 1391

شعری درباره خدا

  دوستای خوبم و همکارای عزیزم  ممنونم لطف کردید ونظرات خوبتون را درباره شناخت کودک از خدا نوشتید.      مامان خوب محیا جون ،زحمت کشیدند و این شعر زیبا را برام فرستادند.                               شعر از "قیصر امین پور" پیش از اینها فکر می کردم خدا خانه ای دارد کنار ابرها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس خشتی از طلا پایه های برجش از عاج وبلور بر سر تختی نشسته با غرور ماه برق کوچکی از تاج او هر ستاره، پولکی از تاج ...
5 تير 1391

تصور تو از خدا

بهترین هدیه خدا، سانای جان: همواره درباره خدا از من سوال می کنی سوال هایی که گاها در جوابش می مانم. در کل، تصور تو از خدا اینه که خدا خیلی خیلی  بزرگه (از نظر فیزیکی )چون همش در مورد بزرگی خدا از من سوال می کنی. خدا چقد بزرگه ؟از خونه بزرگتره ؟از دنیا هم بزرگتره ؟ و... همیشه  می گی من تو رو اندازه دنیا دوست ندارم  بلکه به  اندازه خدا دوست دارم چون خدا خیلی از دنیا بزرگتره  (با این توصیف می خوای نهایت دوست داشتنت را بگی) می پرسی:خدا چه شکلیه؟ بچه خدا کیه؟ دیروز هم می پرسیدی:  دشمن خدا کیه ؟  بهت گفتم :دروغگو دشمن خداست  . دوباره پرسیدی :خدا هم می میره؟&nbs...
3 تير 1391

تقویم تیر

  آمده فصل تابستان                             با خورشيد فروزان   تير و مرداد،شهريور                           مي آيند با تابستان   فصل تابستان است سایه ای می جویم سایه ای پر الفت کوچه ها گرم کلام خانه ها گرم سخن   کودکی با شادی روی خاک نمناک کلبه ای می سازد کلبه ای بی سرما   ان طرف تر دخترک می د...
31 خرداد 1391

یاد دوران دبستان

دختر سیاه چشم من سانای :  چند روزی است که حال وهوای عجیبی دارم در خیال خودم برگشتم به 29 سال پیش ( سال62 ). در ذهن خود دبستان ناهید را مرور می کنم اولین روز مدرسه .در حیاط مدرسه برگه ای در دست آموزگاری است که اسامی دانش آموزان را نوشته ویکی یکی می خواند .کلاس اولی که در آن درس خواندم واقع در طبقه همکف ،اولین کلاس سمت راست ،که پنجره اش درست به کوچه خودمان باز می شد. نیمکت اول، درست کنار دست آموزگار مهربان خانم امینی فر.جایی که آرزوی هر دانش آموزی بود  که اونجا بشیند.آموزگارم زمانی که دیکته می گفت چند مداد در دستش می گرفت هر وقت یکی از دانش آموزان می گفت : " خانم اجازه!  نوک مداد من شکست." یکی از آن مدادها را به او...
31 خرداد 1391
11288 0 15 ادامه مطلب