سانایسانای، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

سانای ، شهره پاکی

ترانه محبوب سانای

:دختر خوش ذوقم سانای هروقت سوار ماشین می شیم می خوای تا آهنگ" هایدی سویله" رو برات بزاریم  متن آهنگ را برات نوشتم نمی دونم الان که اینو می خونی بازهم به این آهنگ علاقه داری یانه . البته به نظر من این یکی از بهترین آهنگ های" ابراهیم تاتلیسس" هست. امیدوارم ابراهیم زود سلامتی شو بدست بیاره و باز با صدای گرمش مهمون خونه هامون باشه . سنی گوردوغوم زامان دیلیم ندن توتولور سنی گوردوغوم زامان گوللر الیمده کورور سنی گوردوغوم زامان حایات سانکی سون بولور گوزلرینه باخینجا دنیالار بنیم اولور سوسما گونلوم سن سویله،هایدی گونلوم سن سویله آشکیمی سئوگیلیه دردیمی سئوگیلیه هایدی سویله اونو ناسیل سئودیغیمی هایدی سویله رویالاردا گوردو...
24 ارديبهشت 1391

قصه آرش کمانگیر

تقدیم به دخترم سانای که قصه خیلی دوست داره در زمان های خیلی دور در سرزمین ایران پادشاهی به نام منوچهر حکومت می‌کرد. او پادشاه خوش‌شانسی نبود. چون افراسیاب، پادشاه کشور توران، در زمان حکومتش به ایران حمله کرده بود. تورانیان از مرز رودخانه جیحون گذشتند و تا دامنه‌های کوه البرز جلو آمدند و توانستند ایرانیان را در یک قلعه محاصره کنند. افراسیاب و سپاهیانش با آمدن به ایران خشک‌سالی و قحطی را آوردند. تمام چشمه‌ها و رودخانه‌ها خشک شدند و مدّت‌ها باران نبارید. تمام آذوقه ی قلعه با وجود خشک‌سالی پس از مدّت کوتاهی تمام شد. وضعیت خیلی سختی به وجود آمده بود. بچّه‌ها از گرسنگی گریه می‌کردند. مادران شب ...
12 ارديبهشت 1391

بازگشایی مدارس

دختر گلم امروز ٣ مهرماه  روز بازگشایی مدارس است صبح که می خواستم بیام دانشکده از خواب بیدار شدی وخواستی که لباساتو تنت کنم و شیر خواستی بهت دادم خوردی. گفتی میرم پایین در حال پایین آمدن از پله ها بودیم که دیدم عمه ات یه شاخه گل دستشه می خواد با مادر بزرگت بره مهدکودک پیش دریا. آخه  امسال میخواد بره پیش دبستانی . بهشون گفتم سانای رو هم ببرید و ازشون خدا حافظی کردم وبه راهم ادامه دادم .بی اختیار دلم میلرزید و اشک در چشمانم حلقه زده بود اونروز را در ذهنم تجسم میکردم که شاخه گلی به دست وکیفی در دوش می خوایی بری مدرسه .عزیزم همیشه نگران آینده ام من ریشه این نگرانی را بیشتر شاغل بودن می دانم چون همیشه موقعی که س...
9 ارديبهشت 1391

افطاری دانشکده

  عزیز مامان، امشب افطار مهمون دانشکده بودیم تو دختر خوبی بودی با اینکه شیطونی وشیرین زبونی می کردی ولی خیلی مودب بودی  تازه دو تا دوست پیدا کردی مریم دختر همکارمون وزهرا دختر یکی از اساتید ریاضی .
9 ارديبهشت 1391

بازی های خیالی تو

سانای جان چند نمونه از بازیهایی که باهم انجام می دیم را برات نوشتم . - یه سری از اسباب بازی هات رو جمع می کنی و می بری پایین و می گی دارم می رم مسافرت. - من معلم تو می شم مثلا زنگ ورزش هست وتوی حیاط دارین بازی می کنید . هراز گاهی می یای به من می گی خانم معلم الهام داره گریه می کنه می گه مامانم رو می خوام . خانم معلم باران می خواد سرسره بازی کنه ولی بلد نیست .خانم معلم مامان پریسا هنوز نیومده دنبالش . - دوچرخه ،موتور ،فیل ،صندلی کالسه بچه و... را باید بچینم وسط هال وتو صاحب این شهر بازی رویایی می شی من باید بچه هامو بیارم (عروسک های تو)و با گرفتن بلیط سوار وسایل های شهر بازی کنم. - با چرخ خیاطیت لباس می دوزی تو خیاط می شی ومن مشتری ...
26 فروردين 1391

دوران کودکی ما

دخترک سیاه چشم من زمان کودکی تو با زمان کودکی من و بابا  خیلی فرق کرده هنگام گشت وگذار در وبی    http://mb88.persianblog.ir    این مطالب را دیدم که درست گویای زمان کودکی ما بود با اطلاع دادن به صاحب وبلاگ خالی از لطف ندیدم که برا تو بنویسم . شما یادتون نمیاد , ولی من یادم میاد !   - شما یادتون نمیاد ؛ اون موقع ها مُچ دستمون رو گاز می گرفتیم , بعد با خودکار روی جای گازمون ساعت می کشیدیم ... مامانمون هم واسه دلخوشی مون ازمون می پرسید : ساعت چنده ؟ ذوق مرگ می شدیم ! - شما یادتون نمیاد ؛ وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم , الکی مداد رو بهانه می کردیم بلند می شدیم می رفتیم گوشه ک...
20 اسفند 1390

قراره صاحب یه دختر عمه دیگه ویه پسر عمه بشم

شیرین من سانای قراره دریا چند ماهه دیگه صاحب یه خواهر  و یه برادر بشه . اونروزی که عمه برا سونو گرافی رفته بود وبرگه سونوگرافی را داشته نشون می داده  تو هم دیده بودی اومدی بالا به من گفتی مامان عکس خواهر وبرادر دریا  را دیدم هر دو سیاه پوستن.(عکس جنین که به صورت سیاه در برگه مشخصه) پسره خیلی بی ادبه بد جوری نشسته پاهاشو باز کرده .ولی دختره مثل یه عروسک این جوری نشسته (پاهاتو جمع می کردی ودستاتو هم جمع می کردی جلوی صورتت می گرفتی). از اون روز به بعد تو هم داری به خواهر وبرادر فکر میکنی از من می پرسی ما کی می ریم بیمارستان برا بچه ثبت نام کنیم بعضی وقتا می خوای خواهر یا برادر داشته باشی تا باهات بازی کنه واجازه می د...
11 بهمن 1390