سانای جان مربی ات عوض شده. پدرت از نمایشگاه کتاب تبریز چندین کتاب داستان، مدادرنگی ، سی دی بازی و آموزشی،فلش کارت وعروسک انگشتی گرفته بود .بیشتر از همه از عروسکها خوشت اومده بود با خودت به مهد بردی وچقد خوشحال شده بودی که مربی بهت گفته بود هر روز با خودت بیار تا نمایش اجرا کنیم . یک روز به من گفتی خانم مربی به یکی از بچه ها جایزه داد .گفتم حتما بچه خوبی بوده .گفتی اتفاقا بچه خوبی نیست همش گریه می کنه و می گه سرویس من کی می یاد برم؟ دیروز هم گفتی مامان شما هم برای من جایزه بخرید بدید خانم مربی به من بده .پرسیدم مگه جایزه ها را مادرا می دن ؟خانم مربی خودش نمی ده ؟گفتی نه مامانا اسم بچه ها را می نویسن...