سانایسانای، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

سانای ، شهره پاکی

دخترم بهونه گیر شده

دخترک سیاه چشم من هر روز سراغ آیناز را از من می گرفتی می پرسیدی چند شب باید بخوابیم تا آیناز بیاد ؟ الان ٥ روزه که آیناز اینجاست ولی از روز چهارشنبه که اومده تو بیقراری .طوری که بعد از ظهر چهارشنبه به خاطر تو مجبور شدم یک ساعت مرخصی بگیرم و زودتر بیام خونه. امروز هم بعد از ناهار اجازه نمی دادی برم دانشکده . می گفتی :زنگ بزن مرخصی بگیر.  گفتم :نمی شه  اگه نرم بیرونم می کنن.   در  جواب گفتی :چه بهتر اونوقت همیشه پیشم می مونی . گفتم اونوقت دیگه پول نمی دن که برای تو وسایل بخرم . گفتی: من هیچی نمی خوام محتویات همه سک سک ها تکراریه من دیگه سک سک نمی خوام اسباب بازی هم خیلی دارم .بخری تکراری می شه. (داخل...
25 دی 1390

آشپز باشی

داشتم پلو را می کشیدم تا شام بخوریم دم کن را برداشتی و روی سرت گذاشتی وبه قول خودت شدی آشپز  .هر وقت تلویزیون برنامه آشپزی داشته باشه منو صدا می زنی میگی: مامان بیا  برنامه مورد علاقه تو را نشون می ده . این روز ا خیلی خوب غذا می خوری قبلا موقع غذا خوردن  بشقاب به دست توی خونه دنبالت راه می افتادم اگه سه یا چهار قاشق می خوردی خیلی خوشحال می شدم. به بابات می گم من الان راضی ام سانای خوب غذا می خوره تو هم یاد گرفتی بعد از غذا ازمن می پرسی مامان از من راضی هستی ؟ من هم باید ازت تشکر کنم وبگم آفرین سانای غذاتو کامل خوردی. اومدی توی آینه خودتو ببینه بابات ازت عکس گرفت. ...
25 دی 1390

پیشرفت ها - حرفها- سوال ها- کارها وشیطنت ها ی سانای

اعداد را تا صد یاد گرفتی بشماری و بخونی .  قبلا تا به 29 می رسیدی ادامه اش می گفتی بیست وده  بهت می گفتم سی ، ادامه می دادی میشمردی تابه  سی ونه می رسیدی بازمی گفتی سی وده. ولی الان دیگه پیشرفت کردی . تازه از ده تا یک هم بلدی برعکس بشمری این برعکس خوندن رو خودت یاد گرفتی. ساعت دیجیتال را کاملا بلدی بخونی برا همین یه ساعت مچی صورتی خیلی خوشگل برات خریدم که همیشه دستته .  ساعت دیواری را تا این حد بلدی: ساعت تمام باشه :یک تمام ،دو تمام و... ودوازده تمام . یه ربع از ساعت گذشته باشه یا یه ربع مونده باشه . ساعت نیم باشه :یک ونیم، دو ونیم و ... ودوازده ونیم . بقیه دقیقه ها را هنوز نتونستم یا...
19 دی 1390

برای دخترم سانای

دخترکم سانای ،باز هم می خوام برات بنویسم از خودت ،از شیرین زبونیات از کارهایی که انجام می دی . عمر زندگی انسان خیلی کوتاهه تا بجنبه می بینه  پیر وسالخورده شده. بدون آنکه به همه خواسته هاش و آرزوهاش برسه ولی امیدوارم تو به همه خواسته هات و آرزوهات برسی  عزیزم برای مادرای شاغل روزا خیلی زود می گذره. مثلا خود من صبح که از خونه می زنم بیرون ،برای زمانی که برمی گردم خونه، برنامه می ریزم .چهار ونیم عصر خسته می رسم خونه ودیگر حالی برای برنامه های ریخته شده ندارم قدری استراحت می کنم و شامی مهیا می کنم وخیلی کم فرصت دارم که با تو بازی کنم .تو هم هی ساعت را نگاه می کنی تا به شش و نیم برسد وبابات از راه برسد وقدری باهم باز...
19 دی 1390

باز هم از سانای

  دختر دوست داشتنی من سانای چند مدتی  هست که خودت کامپیوتر را بدون کمک کسی روشن می کنی .وشروع به بازی با  بازی مورد علاقه ات میشی  .خیلی جالبه همه مراحل را خودت پیش می ری آخر سر از بازی خارج می شی . تصاویر و کارتونها را هم باز میکنی ویکی یکی همه را تماشا می کنی .نقاشی هم میکشی صفحه جدید باز میکنی ذخیره میکنی .وصفحات را مینی مایز وماکسمایز می کنی .     تعداد شماره تلفن هایی که حفظ کردی بیشتر شده علاوه بر شماره تلفن خونه بابا بهروز شماره موبایل بابات- شماره خونه آقاجون که دست مستاجر بود  وشماره پایین رو حفظ کردی مادر بزرگت میگه:  ازش شماره تلفن پایین رو پر...
4 دی 1390

علاقه سانای به ...

دخترکم سانای ، ظهر داشتم می اومدم دانشکده گفتی : مامان میدونی من به چی علاقه دارم ؟ پرسیدم به چی؟ گفتی: فقط به بازی های کامپیوتری علاقه دارم میدونی شبا موقع خواب یه ابری بالای سرم ایجاد میشه توی اون ابر می بینم همش دارم بازی می کنم . حالا اجازه می دی موقعی که خونه نیستی من بازی کنم هر موقع زنگ زدی گفتی سانای بسه من همون لحظه شات دان می کنم می رم پایین .  به نظر تو من با توجه به حرفهای  تو می تونم اجازه ندم ؟  عزیزم تو همه این حرفا را به ترکی بهم میزنی وخیلی بامزه وشیرین می گی .من ترجمه فارسی شو برات می نویسم  صد البته که ترجمه اش به قشنگی گفته های خود به ترکی نمیشه. ...
4 دی 1390

چله گئجه سی

  سانای عزیزم مثل سالهای گذشته اول رفتیم خونه بابابهروز بعد اومدیم خونه آقاجان ینا . سانای در چله گئجه سی (شب یلدا) سانای و چله قارپیزی سانای شیطون ،از کجا داری نگاه می کنی ؟ سانای و شب یلدای 90 سانای در حال خوردن پشمک بدون شرح     ...
2 دی 1390